رفتن به مطلب

تا آخرین لحظه با عشقم میباشم


ارسال های توصیه شده

تا آخرین لحظه با عشقم میباشم

دو سه روز بود که برف سنگینی  می بارید منصور کنار پنچره دانشگاه ایستا ده بود و به دانشجویانی که زیر برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه می آمدند. منصور در حالی که  به بیرون نگاه می کرد بسیار متحجب شده او دختری را دیده بود که در کودکی همبازی وی بود او یک دختری به نام ژاله بود. ژاله  وارد دانشگاه می شد.  منصور زود خودش را به در ورودی رساند و ژاله وارد نشده برایش سلام کرد ژاله با دیدن منصور  گفت: خدای من منصور خودت هستی. بعد سکوتی میانشان حکم فرما شد منصور سکوت رو شکست و گفت : محصل جدیدهستی ژاله هم سرش را به علامت تائید تکان داد. منصور و ژاله بعد از۷ سال دقایقی باهم حرف زدند و وقتی از هم جدا شدند درخت دوستی که از قدیم  میانشان بود بیدار شد . از آن روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همدیگر شان را دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبدیل  به یک عشق بزرگ شد.

منصور داشت دانشگاه رو تمام می کرد وبه خاطر این موضوع خیلی ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمی توانست مثل سابق ژاله رو ببینه به همین خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پیشنهاد ازدواج داد و ژاله بی چون چرا قبول کرد طی پنچ ماه به هم عروسی کردند

منصور ژاله زندگی جدیدشانرا اغاز کردند. یک زندگی رویایی زندگی که همه حسرتش را  می خوردند. پول، موتر آخرین مدل، شغل خوب، خانه زیبا، رفتار خوب، تفاهم واز همه مهمتر عشقی بزرگ که خانه این زوج خوشبخت رو گرم می کرد.

ولی زمانه طاقت دیدن خوشبختی این دو عاشق را نداشت.

در یک روز گرم تابستان ژاله به شدت تب کرد منصور ژاله رو به بیمارستانهای مختلفی برد ولی همه دکترها از درمانش عاجز بودند بیماری ژاله ناشناخته بود.

او تب بعد از چند ماه از بین رفت ولی با خودش چشمها وزبان ژاله رو هم  برد وژاله رو کور و لال کرد. منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولی داکتران انجا هم نتوانستند کاری بکنند.

بعد از آن ماجرا منصور سعی می کرد تمام وقت بیکاریش را برای ژاله بگذاره ساعتها برای ژاله حرف می زد برایش کتاب می خواند از آینده روشن از بچه دار شدن برایش می گفت.

ولی چند ماه بعد رفتار منصور تغیر کرد منصور از این زندگی سکوت و کور خسته شده بود و گاهی فکر طلاق ژاله به ذهنش خطور می کرد.منصور ابتدا با این افکار می جنگید ولی بلاخره  تسلیم این افکار شد و تصمیم گرفت ژاله رو طلاق بده. در این میان مادر وخواهر منصور آتش میزدند

ومنصوررا برای طلاق تحریک می کردند. منصور دیگه زیاد با ژاله نمی بود بعد از آمدن از سر کار راست می رفت به اتاقش. حتی گاهی می شد که دو سه روز با ژاله حرف نمی زد.

یک شب که منصور وژاله سر میز شام بودن منصور بعد از مقدمه چینی ومن ومن کردن به ژاله گفت: ببین ژاله می خواهم یک چیزی برایت بگویم. ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش را بزنه منصور گفت  من دیگه نمی خواهم به این زندگی ادامه بدهیم یعتی بهتر بگویم نمی توانم. می خواهم طلاقت بدهم و مهریتم…….  دراینجا ژاله انگشتشو به نشانه سکوت روی لبش گذاشت و با علامت سر پیشنهاد طلاق رو پذیرفت.

بعد ازچند روز ژاله و منصور مقابل دفتری بودند که روزی در انجا با هم محرم شده بودند منصور و ژاله به دفتر طلاق وازدواج رفتند و بعد از مدتی پائین آمدند در حالی که رسما از هم جدا شده بودند. منصور به درختی تکیه داد وسیگرتی روشن کرد  وقتی دید ژاله  میاید به طرفش رفت و ازش خواست تا آنرا برسانه به خانه مادرش. ولی در عین ناباوری ژاله دهن باز کرده گفت: لازم نکرده خودم میرم بعد عصای نایینها را دور انداخت ورفت. منصور گیج منگ به تماشای رفتن ژاله ایستاد .

ژاله هم می دید هم حرف می زد . منصور گیج بود نمی دانست ژاله چرا این بازی رو سرش آورده . منصور با فریاد گفت من که عاشقت بودم چرا بامن بازی کردی و با عصبانیت و بغض سوار موتر شد و رفت سراغ دکتر معالج ژاله. وقتی به آنجا رسید تند رفت به طرف اتاق داکتر و یکدم داکتررا گرفت وگفت: من چه کرده بودم که این کار را با من کردی.  داکتر در حالی که تلاش می کرد خودش را از دست منصور رها کنه منصور را به آرامش دعوت می کرد بعد  از اینکه منصور کمی آروم شد دکتر ازش قضیه رو جویا شد. وقتی منصور تمام ماجرا رو تعریف کرد داکتر سرش را به علامت تاسف تکان داد وگفت:همسر شما واقعا” کور و لال شده بود ولی از یک ماه پیش کم کم قدرت بینایی و گفتاریش به کار افتاد و سه روز قبل کاملا سلامتش را بدست آورد.همانطور که ما برای بیماریش توضیحی نداشتیم برای بهبودیشم توضیحی نداریم. سلامتی او یک معجزه بود. منصور میان حرف دکتر پرید گفت پس چرا به من چیزی نگفت. دکتر گفت: او می خواست روز تولدت شما موضوع رو به شما بگویه…

منصور صورتش را میان دستایش پنهان کرد و به بی صدا اشک ریخت. فردا روز تولدش بود…

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...