رفتن به مطلب

ویرانه نشین


ارسال های توصیه شده

ویرانه نشین

بیدلی چنان از خود به در شده بود که به ویرانه ای رفته و بر تل خاکی خفته بود. دلبر به بالینش رفت; او را خفته دید; نامه ای نوشت و بر آستین بیدل به خواب رفته بست.

سپیده دم که دلداده از خواب چشم گشود، نامه ای بر آستین خود بسته دید، آن را گرفت و خواند; نازنین غارتگر دل نوشته بود:

ای دلداده ای که خود را بیدل می خوانی، اگر بازرگانی برخیز به بازار رو، و سیم و زر بگیر و بستان. اگر پارسائی پرهیزکاری، برخیز به پرستش خدا بنشین و شب زنده داری کن و اگر عاشق پاکبازی، خواب به چشم خود راه مده و از این خفتن و از عشق بی خبر ماندن شرم کن...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...