رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

به سلامتی اینجور پسرا که آبروشونو پای زندگیشون میذارن (این داستان واقعی است)

  • ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺁﮔﻬﯽ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻟﻮﻟﻪﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺍﺵhttp://forum.berooztarinha.com/images/smilies/blushing.gif
    ﻋﺮﻕ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺭﻭﯼ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﺭﯾﺰﻩﺭﯾﺰﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯽ ﺭﯾﺨﺖ
    ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰ ﻧﺸﯿﻦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ ﻭﮔﻔﺖhttp://forum.berooztarinha.com/images/smilies/%2821%29.gif
    ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺍﻭﻣﺪﯼ؟ !
    ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻓﻘﻂ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﯼﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ
    ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ؟ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼﮔﻔﺘﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﯽ ﭼﺸﻢ
    ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺳﺮ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺪﺍﺭﮎﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﮐﺮﺩ
    ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺷﻮﺩﻣﻦ ﺷﯿﻔﺖ ﺷﺐ
    ﺑﺎﺷﻢ !!!
    ﻣﯿﺰ ﻧﺸﯿﻦ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻪﻧﯿﺲ ﮐﻪ ، ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ؟!
    ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺪﺭﮎ ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﺍﺵ ﺭﺍﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﮐﺮﺩ
    ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﺁﺧﺮ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯽﮐﺸﻢ ﮐﺴﯽ ﻣﺮﺍhttp://forum.berooztarinha.com/images/smilies/dadad4.gif
    ﺑﺒﯿﻨﺪ ...
    ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...