رفتن به مطلب

۷و۸ مهرماه..روز بزرگداشت مولانا و شمس تبریزی


Elnaz

ارسال های توصیه شده

آشنایی با مولانا و شمس تبریزی

مولانا (مولوی) با وجود امکانات رفاهی، علم و عقل فراوان، محبوبیت اجتماعی، طرفداران فراوان و خوش بختی خانوادگی (خانواده پدری عالم و متعالی، همسر مهربان، دو پسر و یک دختر دوست داشتنی) در درونش کمبودی را احساس می کند. بارها در خواب درویشی را می بیند و اطمنان می یابد که درویش همان کسی است که درمان درد نامعلومش پیش اوست.

 

شمس تبریزی درویشی از فرقه قلندریه دوره گردی بی نام و نشان است که معرفت شناسی را به خوبی یاد گرفته است. پله های عرفان الهی را پیموده و به بالاتری درجه عرفان اشراق پیدا کرده است. مهارت کشف و شهود را به خوبی آموخته و پیوندی ناگسستنی با خالق خود دارد.

پیوند مولانا با شمس تبریزی

شمس از طریق الهام درمی یابد که صراف سخنی در آن سوی جهان به دانش و آموزه های او نیاز دارد.  شمس علاوه بر علم الهی در ریاضیات، فقه و فلسفه تبحر کامل داشت. از آن جا که به بالاترین پله عرفان دست یافته بود، بی اعتنا به دنیا و داشته های دنیا بود.

اما مولوی در علم فقه ، فلسفه ، ریاضیات ، کلام ، صرف و نحو اشراف و زندگی مجلل چون شاهان داشت. با اقتدار و با ابهت در جامعه حضور می یافت. اما در دلش دردی داشت که جاه و مال و مقام چاره سازش نبود. مولوی ویلان و سرگردان در پی درویشی است که راه چاره دردش پیش اوست.

مولوی شیخ برهان الدین عالم بزرگ قونیه را از ماجرای دردش و درویشی که در خواب می بیند، مطلع می کند. شیخ برهان الدین در می یابد که درویش نزد بابا زمان در بغداد است. طی نامه ای ماجرا را برای بابا زمان تعریف می کند و شمس به قونیه می رود. ادامه داستان اولین دیدار مولانا و شمس تبریزی در کتاب ملت عشق را بنگرید.

 اولین دیدار مولانا با شمس تبریزی در کتاب ملت عشق

در شهر قونیه، مولوی بر روی اسب نشسته است ، در بازار می گردد. در مسیر بازگشت به خانه شمس سر راهش راه مولوی را صد و او را متوقف می کند. شمس بدون معرفی خود سوالی از مولانا می پرسد و چنین می گوید؛ “ای علامه دهر مولوی، ای مولانای بی همتای شرق و غرب، درباره ات سخنان نیکو بسیار شنیده ام. این همه راه را آمده ام تا از تو سوالی بپرسم، البته اگر اجازه دهی”. مولانا جواب می دهد که بپرس.

شمس از مولانا می خواهد که از اسبش پیاده شود تا دو نفر همتراز شوند. مولانا جا می خورد. تا آن موقع هیچ کس با او چنین رفتاری نداشته بود. بر نفسش مسلط می شود. از اسب پایین می آید و شمس را که به او پشت کرده و در راهی می رود ، صدا می زند.

سوال شمس تبریزی از مولانا

مولانا می گوید برگرد می خواهم جواب سوالت را بدهم. شمس بر می گردد و می پرسد؛ به نظرت پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و بایزید بسطامی کدام بزرگ تر هستند؟ مولانا با عصبانیت می پرسد؛ این چه سوالی است؟! پیامبر خدا محمد مصطفی را با یک صوفی یک لا قبا یکی می دانی؟ شمس لحن صحبتش را عوض می کند و می افزاید؛

 “خوب فکر کن! مگر حضرت پیامبر این گونه نفرموده اند که؛ «ای پروردگار تو را ستایش می کنم. چندان که شایسته است، تو را نشناختم». حال آن که بایزید بسطامی گفته است: «خود را ستایش می کنم، مرتبه ام متعالی است. زیرا خدا را در خرقه ام دارم». یکی خودش را در مقایسه با خدا کوچک می داند و دیگری خداوند را در درونش دارد. به نظر تو کدام یک ازاین دو نفر والاتر است”؟

شمس درد مولانا را می داند. برای این که موضوعی که مولانا فراموش کرده است را به یادش بیاورد و همچنین خود را به او بشناساند ، این معما را مطرح می کند. شمس با طرح این معما می خواهد ، میزان آگاهی و علم مولانا را ارزیابی کند و همچنین علم و مرتبه خود را به او نشان دهد. در ادامه اولین دیدار مولانا و شمس تبریزی در کتاب ملت عشق جواب مولانا را ببینید. 

در این جهان هر کسی به گونه ای مسیر موفقیت خود را می یابد. عده ای خودساخته هستند و از دل شرایط سخت، راه خود را می سازند. عده ای اما قدم بر نمیدارند و منتظر می مانند که راه خود را به آنها نشان دهد. شما جزو کدام دسته از افراد هستید؟ 

باز هم می پرسیم. شما جزو کدام دسته از انسان ها هستید؟ آیا پذیرفته اید خود خالق زندگیتان هستید و برای آن قدمی برمی دارید.

سوال شمس تبریزی از مولانا

جواب مولانا به سوال شمس تبریزی

سوالی که در ابتدا برای مولانا یاوه ای بیش نبود، رنگی دیگر گرفت. مولانا سوال شمس را چیستانی جذاب می بیند. شمس تبسمی می کند. مولانا متوجه می شود که این مرد صادقانه می خواهد مولانا را به تفکر در رابطه با موضوعی که قبلاً از آن غافل بوده است، وادار نماید. مولانا می گوید پاسخت را می دهم. با این که حرف بسطامی پر مداعا تر است اما حرف پیامبر والاتر است.

عشق به خداوند چون دریایی است که هر کس به اندازه ظرفش از آن بر می دارد. این که هر کس چقدر آب بر می دارد به ظرفش بستگی دارد. یکی ظرفش دلو است ، یکی خمره ، یکی کاسه و یکی پیاله.

پژواک اندیشه شمس در سخنان مولانا

درویش پژواک اندیشه های خود را در سخنان مولانا می بیند. در صورتش برقی دوستانه و لطیف می درخشد.

مولانا ادامه می دهد؛ ظرف بسطامی کوچک بوده است. او با یک جرعه سیراب و سرمست شد. با همین یک جرعه در وجود بسطامی نشانه ای از آثار خدا نمایان می شود. این خوب است. اما در آن حالت ماندن به معنای ادامه ندادن راه است. حتی در آن مرحله خدا با بنده یکی نیست.

اما حضرت محمد (ص) بنده محبوب خدا ظرفش به آسانی پرنمی شود. برای همین است که خداوند در قرآن به او می فرماید؛ آیا برایت سینه ات را نگشودیم؟ سینه ای که چنین گشایش یافته تشنگی سیری ناپذیری در درونش ایجاد می شود. پس بیهوده نیست که گفته است؛ آن گونه که باید نشناختمت. حال آن که دیارالبشرا خدا را چون او نشناخته است.

نتیجه و تفسیر داستان اولین دیدار مولانا با شمس تبریزی

پس از این پرسش و پاسخ برقی از شادی در صورت شمس می درخشد. جلو می آید و به نشانه احترام دستش را بر سینه می گذارد و تعظیم می کند. مولانا نیز پاسخ تعظیم او را می دهد و در برابر او تعظیم می کند. جلو که می رود و به شمس نزدیک می شود.

حسی عجیب به او دست می دهد. انگار که این مرد را نه یک با که چندها بار دیده است. یاد خواب هایش می افتد و می فهمد که این مرد درویشی است که در خواب هایش او را می بیند. سپس این دو از هم خداحافظی می کنند.

عشق، احساسی که مولانا از فراقش در رنج بود

روز بعد شمس به نزد مولانا می رود. آن ها چهل روز تمام در یک اتاق با هم در رابطه با چهل قانون عشق که صوفی مسلکها با آن دلی باز و روحی در پرواز دارند، صحبت می کنند.

داستان اولین دیدار مولانا با شمس تبریزی به زنده شدن عشق در دل مولانا خاتمه می یابد. مولانا عقلی کامل داشت ، اما عشق را فراموش کرده بود. لطافت قلبش رنگ باخته بود و برای همین با وجود رفاه فراوان در رنج و عذاب بود. شمس تبریزی او را با عشق درونش پیوند می دهد.

 در اثر این دیدار مولانا به هماهنگی با خود و خدایش می رسد. عشق فراموش شده اش را دوباره به خاطر می آورد. در پیوند با خدایش به آرامش می رسد. در این بین او با پیوند با خدا ، کائنات و خودش یکی می شود. یکی شدن را تجربه می کند. غرق در حق می شود و عقل و قلبش به کمال می رسد. رسیدن به کمال را برای همه جهانیان آرزومندم. از این که داستان اولین دیدار مولانا و شمس تبریزی در کتاب ملت عشق را خواندید، سپاسگزارم.

عاشقانه زندگی کنیم

عشق کلید حل معمای سرگشتگی و حیرانی این زمانه است. در هیچ مدرسه ای عاشق شدن و عاشقانه زندگی کردن را به ما نمی آموزند. این در حالی است که عشق به خود ، عشق به هستی و عشق به زندگی نیرومندترین قدرتی است که زمین و زمان را به هم پیوند می دهد و ناممکن های روزگار را ممکن می کند. 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...