Aftaabgardaan ارسال شده در 17 مهر، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، 2022 آتش بدون ِ دود نمی شود ، جوان بدون ِ گناه! [شاید بشه گفت ذره ای (قدر یه نقطه) اسپویل .. شایدم نه .. در هر حال من خودم از قبل از تموم کردنش .. میدونستم.. اما با این حال یه آلارمی میدیم و میگذریم..] قلبم ... مالامال از حس خوب و دوست داشتنی ای هست که دلم .. فریاد زدن میخواد... از تهه جون:) دیدی یه جمله ی قشنگ به چشمت میاد و دلت میخواد روی در و دیوار و استوری و استاتوس و چک نویس و جزوه و هر جایی که ممکنه بنویسی .. یا فرصتی باشه که بتونی توی حرفات اون جمله رو بیاری ..! با همون احوال.. دلم میخواد یه نسخه از این کتاب رو به همه ی اون هایی که میشناسم هدیه بدم و بعد اون ها ... تجربه ای.. شده نزدیک به تجربه ی احساسات من داشته باشن .. یا فقط در جریان داستان باشن .. و من .. همچون سایر وقت ها که هیچ ربطی به خلق اثر ندارم .. و فقط یه رابط و نقطه ی اتصال بودم .. با پرانتز های بیش از حد باز شده روی صورتم .. با افتخار تماشا کنمشون:) شاید که نه .. بلکه حتما ... کتاب های خیلی قشنگ تری وجود دارن .. کتاب هایی که شاید فرصتش شد و من رو پیدا کردن و مثل الان .. یه عالمه ستاره رو ریختن توی چشمام .. طوری که از دیدن خودم توی آینه تعجب کنم! ولی هر چند تا کتابی که بخونم .. با اطمینان ... این کتاب ... یه جایگاه شریف و دلنشین و جذاب و نجیب .. توی قلبم داره ... .. من توی این قصه ... همزمان با "گالان" .. توی سال ۱۲۶۰ .. وسط صحرا بودم ... و سال ها بعد .. حوالی ۱۳۴۶... سایه به سایه ی "آلنی" توی کوچه میدویدم و دلم میخواست به اون خونه هایی که در رو بستن .. بگم پناه بدین بهش و اینطوری نکنین .. با مرام باشین..بی معرفتا!! و چند سال بعد .. پا به پای "مارال" همراهش بودم و با هم رفتیم بانک ... و همراه دونه دونه از آدمای این خاندان .. این داستان .. این جمع.. و برای خیلی هاشون .. عمیقا .. و حقیقتا .. اشک ریختم..مثل آرتا پسر آلنی .. یا آت میش داداش آلنی .. یا آرتا افشاری داداشِ آیلر و گالان اوجا حتی و ... آقای ابراهیمی عزیز... شما توی آخرین صفحات کتابتون نوشتین: کاش لااقل .. چیزی چیزکی شده باشد که به این همه عذاب کشیدن و خونخوردن و جان کندن بیارزد.. کاش! باید بگم که می ارزید ... می ارزید .. حقیقتا می ارزید .. و خیلی بیشتر از چیز و چیزکی شده بزرگوار ... و من امشب توی آینه به خودم گفتم خوبه تو بعد از دهه ای متولد شدی که اولش این کتاب چاپ شده.. توی عصری هستی که میتونی این رو بخونی و بری توی سال های مختلف .. نفس بکشی .. و این خوبه.. و بعد ... سعی کردم گره ی ابروهام و غبار چشمام رو بازتر کنم و پرانتز روی صورتم رو یکم ببندم .. تا صورتم ... دَرانده نشه از تضادی که گرفتارشه .. از کِیف خوندن و فشرده شدن احساسات .. پا به پای پایان شخصیت ها .. آقای ابراهیمی .. شما با این کتابتون ... جزو موردعلاقه ترین های من شدین:)))) و من براتون .. آرامش میخوام شاید وقت دیگه ای که قلبم آروم تر گرفت .. بیام و بیشتر بگم ... شایدم نه .. شاید بیشتر گفتن ازش نمیدونم .. حرمتش رو بیاره پایین به قول خود نویسنده که جاهایی میگفت ناتوانه از توصیف و چه خوب که ناتوانه .. چون اینطور حرمت اون لحظه حفظ میشه .. ولی خب شایدم گفتم .. نمیدونم .. چیزی که میدونم اینه که من از این کتاب توقعی نداشتم.. اولش یه بار سعی کردم بخونمش و دیدم اسماش سخته انگار .. و بار دوم.. انگار خودش توی زمان صحیحش ..(وسط ارائه و امتحان!) .. اومد سراغم .. و من بی توقع ادامه دادم و به خودم اومدم و دیدم وسط صحرام ... به خودم اومدم و دیدم با آلنی توی کوچه های تهران داریم میدوییم..به خودم اومدم و دیدم فرانسه ام .. و جلوی پام .. مارال و آلنی دارن راه میرن ... به خودم اومدم و دیدم توی اتاق عملم... به خودم اومدم و دیدم چقدر آلنی رو دوست دارم و چقدر اولین پردازش های شخصیتش .. بنظرم آدم دوست نداشتنی ای بود ... به خودم اومدم و دیدم .. داستان رو میدونم .. از همون فصل اول از کتاب اول که بی قرار رفتم سرچ کردمش و خلاصه ی همه اش رو خوندم اما .. مشتاقانه.. ادامه دادم ... آره من از این کتاب توقعی نداشتم.. اما اینکه اینطور من رو همراه سال های سال اون آدما کرد .. باعث شد .. انقدر قلبم عجیب بشه و بخوام برای نویسنده اش دعا کنم و بگم ... دمت گرم:) و بله ..! اگه وقت باشه.. دوباره و دوباره ..دلم .. خوندنش رو میخواد .. من این کتاب رو نخوندم .. این کتاب رو .. چشیدم چه چشیدنی .. :) همین .. لطفاً بخونیدش.. بی نظیره.تامام نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .