نیلوفر ارسال شده در 26 آبان، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، 2022 یـادش بـخیـر هـر جـمعه خونـه "مادربزرگ" جمـع مـیشدیـم ریـز تـا درشـت، کـوچک تــا بـزرگ از هـمهمهی زیـاد، صـدا به صــدا نـمیرسـید آنقَـدَر میگفتـیم و میخندیدیم که اصـلاً متوجـهِ گذر زمان نمیشدیم بـوی غـذای مادر بزرگ را تا چـند خیابان آنطرف تر مـیشد حس کرد روزهای هفـته را روی دورِ تـند میزدیـم تا برسـیم به جمعه جمعه های بچگی مان را با هیچ روزی عوض نمیکردیم گـذشـت و گـذشـت "مـادربـزرگ" از میـانمان رفـت... دورتـر و دورتـر شدیم شـاید دیگر در مـاه و یا حـتی در سال یـکبار دورِ هم جمع شـویم آن هم قـبلش طی میکنـیم میزبان اینـترنت داشته باشـد ! دیگـر از صـدای همهمه خـبری نـیست همهی سـرها داخــل گـوشی شان هست و جُـک ها و اخــبارِ روز را نـقل قـول میکنند غـذا را از بیرون می آورند و به لـطفِ غــذا کنارِ هم مینشـینیم... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .