رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

💔 داستان عشقی که شهریار را جاودانه کرد !

شهریار، وقتی برای تحصیل پزشکی به تهران اومد، عاشق دختر صاحبخونه‌ش شد. مادرها درباره آینده صحبت کردن و حالتی مثل نامزدی شکل گرفت. قرار شد بعد از گرفتن مدرک پزشکی، ازدواج کنن.

اما روزگار بازی دیگری داشت! بعد از پایان تحصیل، شهریار فهمید که پدر دختر او رو به یک سرهنگ شوهر داده. این شکست عشقی ضربه بزرگی به شهریار زد، تا حدی که دچار بحران روحی شد و مدتی بستری شد.

در دوران این ناراحتی، غزل‌های ناب و جاودانه شهریار متولد شدن.
سال‌ها بعد، شهریار در سیزده‌بدر به بهجت‌آباد رفت، همون جایی که قبلاً با عشقش خاطره داشت. اونجا دختر رو دید که حالا با شوهر و بچه‌اش اومده بود. روبرو شدن با این صحنه، شهریار رو به سرودن این غزل دردناک واداشت:

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم



عشقی که پایانش غمگین بود، اما در غزل‌های شهریار برای همیشه جاودانه شد ...

 

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...