رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

می‌دانم بالآخره اندوه تمام می‌شود، این زخم خوب می‌شود و این روزهای سخت به پایان خواهند رسید. می‌دانم که شب باقی نمی‌ماند و بالآخره خورشید از جایی که انتظار نمی‌رود طلوع خواهد کرد، می‌دانم و ایمان دارم, ولی می‌ترسم... می‌ترسم به روزهای شاد برسم اما شاد زیستن را از یاد برده‌باشم. می‌ترسم دیر شده‌باشد برای با شوق به تماشا ایستادن و کیف کردن! می‌ترسم به مقصود برسم، اما خسته‌تر از آنی باشم که برای خواستن و داشتنش ذوق کنم. من الآن می‌خواهم، نه بعد! الآن ذوق دارم، الآن و طبق جهان‌بینی و نیازی که همین حالا دارم!
کاش همه به موقع برسند، به هر آن چیز و هر آن خواسته‌ای که شوق داشتنش را دارند. در درون آدم‌ها چیزی وجود دارد به نام ذوق، که اگر از زمانش گذشت و اگر کور شد، دیگر هیچ داشتن و رسیدنی به کار نمی‌آید!
کاش همه چیز حتی معجزه‌ها، به وقتش اتفاق بیفتند، وقتی که آدم‌ها هنوز ناامید نشده‌اند و بساط ذوق و خواستن‌شان را برنچیده‌اند، که اگر برچیدند، همه چیز تمام شده...

 

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...