حسین138 ارسال شده در 1 اردیبهشت ارسال شده در 1 اردیبهشت آمدی وقتی که دیگـر، بـی نهـایـت دیر شد آن جوانـی که رهایش کـرده بودی پیر شد دورهـایت را زدی و بعد از آن برگشته ای؟ جا ندارد قلـب من، با بی کسی تسخیر شد با ببخشید و غلط کردم چهجبران میشود؟ عمر من رفت و غرورم له شد و تحقیر شد 1 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 3 اردیبهشت ارسال شده در 3 اردیبهشت دل که تنگ است کجا باید رفت ؟ به در و دشت و دمن ؟ یا به باغ و گل و گلزار و چمن ؟ یا به یک خلوت و تنهایی امن دل که تنگ است کجا باید رفت ؟ پیرفرزانه من بانگ برآورد که این حرف نکوست ، دل که تنگ است برو خانه دوست . . . شانه اش جایگه گریه تو سخنش راه گشا بوسه اش مرهم زخم دل توست عشق او چاره دلتنگی توست . . دل که تنگ است برو خانه دوست . . خانه اش خانه توست . . . باز گفتم : خانه دوست کجاست ؟ گفت پیدایش کن آنجا پر از مهر و صفاست گفتمش در پاسخ : دوستانی دارم بهتر از برگ درخت که دعایم گویند و دعاشان گویم ، یادشان در دل من ، قلبشان منزل من . . . ! صافى آب مرا ياد تو انداخت ، رفيق ! تو دلت سبز ، لبت سرخ ، چراغت روشن ! چرخ روزيت هميشه چرخان ! نفست داغ ، تنت گرم ، دعايت با من ! روزهايت پى هم خوش باشد. "فریدون مشیری " 1 1 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 5 اردیبهشت ارسال شده در 5 اردیبهشت گیسوانت را برای من تو افشان میکنی باد می اید دل من را تو حیران میکنی گر دلم را در میان زلف معشوقم نهم آخرش من را بدون چشم گریان میکنی امشب ای جانا مرا دردیستدرمانش تویی گر صدای دل شنیدی باز ویران میکنی من به تو گویم که ایجانم تورا میخاهمت گر نباشی باز چشمم را تو باران میکنی 2 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 5 اردیبهشت ارسال شده در 5 اردیبهشت روشن افق از فروغ رخسار تو شد سرمست دل از شمیم دیدار تو شد چون صبح دمیدی و خلایق همگی دل باخت به تو ، جمله خریدار تو شد کردی نگهی ز مهر و دل بی غم شد لبریز شد از طراوت و شبنم شد از شبنم عشق بر تن خسته ی خاک یک قطره چکید و خرم این عالم شد 1 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 5 اردیبهشت ارسال شده در 5 اردیبهشت گفتم به دام اسیرم ، گفتا که دانه با من گفتم که آشیان کو ؟ گفت آشیانه با من گفتم که بی بهارم ؛ شوق ترانه ام نیست گفتا بیا به گلشن ؛ شور ترانه با من گفتم بهانه ای نیست تا پر زنم به سویت گفتا تو بال بگشا ، راه بهانه با من گفتم به فصل پیری ، در من گلی نروید گفتا که من جوانم ؛ فکر جوانه با من گفتم که خان و مانم در کار عاشقی رفت گفتا به کار خود باش ، تدبیر خانه با من گفتم به جرم شادی ، جور زمان مرا کشت گفتا تو شادمان باش ، جور زمانه با من گفتم ز مهربانان ، روزی گریزم آخر گفتا که مهربان باد اشک شبانه با من ... #مهدی_سهیلی نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .