مجهول ارسال شده در 10 فروردین ارسال شده در 10 فروردین یک مشاعره داریم بدون رعایت هیچ قانونی در مشاعره و در هر سبکی دوست داشتید شعر بگید. آزادید و رها... حس هاتونو بیارید وسط 1 2 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 10 فروردین ارسال شده در 10 فروردین 1 دقیقه قبل، مجهول گفته است: یک مشاعره داریم بدون رعایت هیچ قانونی در مشاعره و در هر سبکی دوست داشتید شعر بگید. آزادید و رها... حس هاتونو بیارید وسط هستم البته سعی کنیم ادامه دار باشه 1 نقل قول
مجهول ارسال شده در 10 فروردین مالک ارسال شده در 10 فروردین یک شبی مجنون نمازش را شکست... بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود... فارغ از جام الستش کرده بود 1 1 نقل قول
مجهول ارسال شده در 10 فروردین مالک ارسال شده در 10 فروردین 2 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: هستم البته سعی کنیم ادامه دار باشه امیدوارم همینطور بشه 1 1 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 10 فروردین ارسال شده در 10 فروردین 9 دقیقه قبل، مجهول گفته است: یک شبی مجنون نمازش را شکست... بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود... فارغ از جام الستش کرده بود عالی کاملش ارسال کنید 1 نقل قول
مجهول ارسال شده در 10 فروردین مالک ارسال شده در 10 فروردین 2 ساعت قبل، حسین138 گفته است: عالی کاملش ارسال کنید یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی خسته ام زین عشق، دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو … من نیستم گفت: ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهان و پیدایت منم سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا باخت کردمت آوارهء صحرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا بر نیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانه ام در میزنی حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود مرد راهم باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم. 4 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 10 فروردین ارسال شده در 10 فروردین 44 دقیقه قبل، مجهول گفته است: یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی خسته ام زین عشق، دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو … من نیستم گفت: ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهان و پیدایت منم سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا باخت کردمت آوارهء صحرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا بر نیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانه ام در میزنی حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود مرد راهم باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم. عالی لذت بردم 1 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 10 فروردین ارسال شده در 10 فروردین چرخ گردون با دلم به به چه بازی میکند گـه مـرا پس میـزند ، گـه دلنـوازی میکند ساعتی با دلخوشی و ساعتی با درد و غم از مــن دیـوانــه دل مهمـان نـوازی میکند روز یا شب درهجوم بیکسی با اشک وآه پیش چشمم غربتم را صحنه سازی میکند ظاهری میخندم و گریه به پنهان می برم بسکه غم در خلوت من یکه تازی میکند میـزنـدسـاز مخـالف بـا دلـم این روزگار خسته از عشق حقیقی و مجازی میکند گاه محتـاجـم بــرای ذره ای آرامش و... گاهگاهی بی نیـاز از هـر نیـازی میکند قاصدکهای پریشان را اگر دیدی بپرس عاشقان را دیدن معشوق راضی میکند شِکوه را کم کن تو از چرخ فلک سنگ صبور چونکه دنیا با همه اینگونه بازی میکند 1 2 نقل قول
مجهول ارسال شده در 10 فروردین مالک ارسال شده در 10 فروردین 3 ساعت قبل، حسین138 گفته است: چرخ گردون با دلم به به چه بازی میکند گـه مـرا پس میـزند ، گـه دلنـوازی میکند ساعتی با دلخوشی و ساعتی با درد و غم از مــن دیـوانــه دل مهمـان نـوازی میکند روز یا شب درهجوم بیکسی با اشک وآه پیش چشمم غربتم را صحنه سازی میکند ظاهری میخندم و گریه به پنهان می برم بسکه غم در خلوت من یکه تازی میکند میـزنـدسـاز مخـالف بـا دلـم این روزگار خسته از عشق حقیقی و مجازی میکند گاه محتـاجـم بــرای ذره ای آرامش و... گاهگاهی بی نیـاز از هـر نیـازی میکند قاصدکهای پریشان را اگر دیدی بپرس عاشقان را دیدن معشوق راضی میکند شِکوه را کم کن تو از چرخ فلک سنگ صبور چونکه دنیا با همه اینگونه بازی میکند خیلی زیبا بود و شما رو دعوت میکنم به غزل زیبایی از کاظم بهمنی خندهات طرح لطیفیست که دیدن دارد ناز معشوق دلآزار خریدن دارد فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد شاخهای از سردیوار به بیرون جسته بوسهات میوه ی سرخیست که چیدن دارد عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد عمق تو دره ژرفیست؛ مرا میخواند کسی از بین خودم قصد پریدن دارد اول قصه هر عشق کمی تکراریست آخر قصه فرهاد شنیدن دارد 2 2 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 10 فروردین ارسال شده در 10 فروردین 51 دقیقه قبل، مجهول گفته است: خیلی زیبا بود و شما رو دعوت میکنم به غزل زیبایی از کاظم بهمنی خندهات طرح لطیفیست که دیدن دارد ناز معشوق دلآزار خریدن دارد فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد شاخهای از سردیوار به بیرون جسته بوسهات میوه ی سرخیست که چیدن دارد عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد عمق تو دره ژرفیست؛ مرا میخواند کسی از بین خودم قصد پریدن دارد اول قصه هر عشق کمی تکراریست آخر قصه فرهاد شنیدن دارد عالی باشد تا جواب 1 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 10 فروردین ارسال شده در 10 فروردین ۱ ساعت قبل، مجهول گفته است: خیلی زیبا بود و شما رو دعوت میکنم به غزل زیبایی از کاظم بهمنی خندهات طرح لطیفیست که دیدن دارد ناز معشوق دلآزار خریدن دارد فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد شاخهای از سردیوار به بیرون جسته بوسهات میوه ی سرخیست که چیدن دارد عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد عمق تو دره ژرفیست؛ مرا میخواند کسی از بین خودم قصد پریدن دارد اول قصه هر عشق کمی تکراریست آخر قصه فرهاد شنیدن دارد باز یادت در دلم امشب قیامت می کند بی تو دلتنگی مرا هرلحظه غارت میکند میگذارم سر بروی شانه های بیکسی فاصله امشب شده قاضی قضاوت میکند واژه کم آورده ام تا وصف تو زیبا کنم خوب میدانم قلم دارد جسارت می کند هیچکس زیباتر از تو در جهان هرگز نشد چشم را حیرت زده آن قد و قامت میکند آنچنان دلبسته ات هستم برای لحظه ای غافل از یادت که باشم دل شکایت میکند بینهایت دوستت دارم فراوان بیشمار آینه حتی به عشق ما حسادت میکند هیچ دردستش ندارد جز غزل سنگ صبور تا نفس دارد به تو عرض ارادت میکند 1 2 نقل قول
مجهول ارسال شده در 10 فروردین مالک ارسال شده در 10 فروردین 2 ساعت قبل، حسین138 گفته است: باز یادت در دلم امشب قیامت می کند بی تو دلتنگی مرا هرلحظه غارت میکند میگذارم سر بروی شانه های بیکسی فاصله امشب شده قاضی قضاوت میکند واژه کم آورده ام تا وصف تو زیبا کنم خوب میدانم قلم دارد جسارت می کند هیچکس زیباتر از تو در جهان هرگز نشد چشم را حیرت زده آن قد و قامت میکند آنچنان دلبسته ات هستم برای لحظه ای غافل از یادت که باشم دل شکایت میکند بینهایت دوستت دارم فراوان بیشمار آینه حتی به عشق ما حسادت میکند هیچ دردستش ندارد جز غزل سنگ صبور تا نفس دارد به تو عرض ارادت میکند غزلی از فاضل نظری با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج ای موی پریشان تو دریای خروشان بگذار مرا غرق کند این شب مواج یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج ای کشته سوزانده بر باد سپرده جز عشق نیاموختی از قصه حلاج یک بار دگر کاش به ساحل برسانی صندوقچهای را که رها گشته در امواج 1 3 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 11 فروردین ارسال شده در 11 فروردین 8 ساعت قبل، مجهول گفته است: غزلی از فاضل نظری با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج ای موی پریشان تو دریای خروشان بگذار مرا غرق کند این شب مواج یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج ای کشته سوزانده بر باد سپرده جز عشق نیاموختی از قصه حلاج یک بار دگر کاش به ساحل برسانی صندوقچهای را که رها گشته در امواج از رنگ بریدیم و ز دیدار گذشتیم با چشم فروبسته ز گلزار گذشتیم در باغ جهان پا نگرفتیم چنان سرو چون سایه سبک از سر دیوار گذشتیم در راه سبک سیر نه پستی و بلندست ابریم و از این دامنه هموار گذشتیم پندار برانگیخته صد نقش فسون رنگ این پرده دریدیم و ز پندار گذشتیم دیدیم غباری چو بر آن ابر، جامه فکندیم از جاده دنیا چه سبکبار گذشتیم خفتیم و شدیم از گذر خواب خبردار از رهگذر خواب چه بیدار گذشتیم از آمدن و رفتن ما کس نشد آگاه از رهرو این خانه پریوار گذشتیم سهراب_سپهری 1 1 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 11 فروردین ارسال شده در 11 فروردین زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ورنه بر مزارش آب پاشیدن چه سود؟ گر نرفتی خانه اش تا زنده بود خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟ گر نپرسی حال من تا زنده ام گریه و زاری و نالیدن چه سود؟ زنده را در زندگی قدرش بدان ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟ گر نکردی یاد من تا زنده ام سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟ 2 1 نقل قول
مجهول ارسال شده در 11 فروردین مالک ارسال شده در 11 فروردین 8 ساعت قبل، حواصیل گفته است: تو آن شعری...محمدعلی بهمنی نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟ همانی را که می خواهم، تو را وقتی که میبینم تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟ چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟ نباشی تو اگر، ناباورانِ عشق می بینند که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم بسیار زیبا... با فروغ فرخزاد پاسخ میدم رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم، که داغ بوسهٔ پر حسرت ترا با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم رفتم که ناتمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم رفتم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما از پردهٔ خموشی و ظلمت، چو نور صبح بیرون فتاده بود به یکباره راز ما رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی رفتم، که در سیاهی یک گور بینشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی من از دو چشم روشن و گریان گریختم از خندههای وحشی توفان گریختم از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گریختم ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعلهٔ آتش ز من مگیر میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر روحی مشوشم که شبی بیخبر ز خویش در دامن سکوت بتلخی گریستم نالان ز کردهها و پشیمان ز گفتهها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم 2 1 نقل قول
مجهول ارسال شده در 11 فروردین مالک ارسال شده در 11 فروردین ۱ ساعت قبل، حسین138 گفته است: زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ورنه بر مزارش آب پاشیدن چه سود؟ گر نرفتی خانه اش تا زنده بود خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟ گر نپرسی حال من تا زنده ام گریه و زاری و نالیدن چه سود؟ زنده را در زندگی قدرش بدان ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟ گر نکردی یاد من تا زنده ام سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟ من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین رایگان می بخشد نارون شاخه ی خود را به کلاغ هر کجا برگی هست شور من می شکفد مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن 2 1 نقل قول
poone banoo ارسال شده در 11 فروردین ارسال شده در 11 فروردین من که با صاعقهای میشکنم داس چرا؟ بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟ خودِ بارانم و تو پاکترم میخواهی آب را غسل نده! این همه وسواس چرا؟ خستهام! سنگ نزن، هی نشِکن روح مرا شدهام عاشق یک آینه نشناس چرا؟ گفته بودی که تماشاگر باغ دلمی لک شده دست تو از شاخهی گیلاس چرا؟ از درختان دلم عشق بچین؛ نوبری است فرصتی نیست بیا، کُشتن احساس چرا؟ ... *مهدی اخوان ثالث 2 1 نقل قول
مجهول ارسال شده در 11 فروردین مالک ارسال شده در 11 فروردین 6 ساعت قبل، حواصیل گفته است: من توام تو منی ای دوست، مرو از بر خویش خویش را غیر مینگار و مران از در خویش آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم مَکش ای دوست تو بر سایه ی خود خنجرِ خویش مولانا مولانا مولانا رو میطلبه ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید گر صورت بیصورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یک بار از این خانه بر این بام برآیید آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید 1 1 نقل قول
مجهول ارسال شده در 12 فروردین مالک ارسال شده در 12 فروردین 14 ساعت قبل، poone banoo گفته است: من که با صاعقهای میشکنم داس چرا؟ بر دل از جور شما این همه آماس چرا؟ خودِ بارانم و تو پاکترم میخواهی آب را غسل نده! این همه وسواس چرا؟ خستهام! سنگ نزن، هی نشِکن روح مرا شدهام عاشق یک آینه نشناس چرا؟ گفته بودی که تماشاگر باغ دلمی لک شده دست تو از شاخهی گیلاس چرا؟ از درختان دلم عشق بچین؛ نوبری است فرصتی نیست بیا، کُشتن احساس چرا؟ ... *مهدی اخوان ثالث بسیار زیبا شما رو دعوتدمیکنم به غزل من به بعضی چهرهها چون زود عادت میکنم پیششان سر بر نمیآرم، رعایت میکنم همچنان که برگ خشکیده نماند بر درخت مایه رنج تو باشم رفع زحمت میکنم این دهان باز و چشم بیتحرّک را ببخش آن قدر جذّابیت داری که حیرت میکنم کم اگر با دوستانم مینشینم جرم توست هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت میکنم فکر کردی چیست موزون میکند شعر مرا؟ در قدم برداشتنهای تو دقت میکنم یک سلامم را اگر پاسخ بگویی میروم لذتش را با تمام شهر قسمت میکنم ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است روی دوش دیگران یک روز ترکت میکنم توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت می نیشینم تا قیامت با تو صحبت میکنم 1 2 نقل قول
مجهول ارسال شده در 12 فروردین مالک ارسال شده در 12 فروردین (ویرایش شده) کمی لذت ببریم از همه کس گذر کنم، از تو گذر نمی شود مشکل تو ، وفای من. مشکل من جفای تو کن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو من نکنم نظر به کس، جز رخ دلربای تو حال منو و جهان من ، رویِ سپید تو شدست عاقبتم چنین شود ، مرگ منو و بقای تو از تو برآید از دلم ، هر نفس و تنفسم من نروم ز کوی تو ، تا که شوم فنای تو دست زتو نمی کشم، تا که وصال من دهی هر چه کنی بکن به من ، راضیم از رضای تو ویرایش شده 12 فروردین توسط حواصیل 2 1 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 12 فروردین ارسال شده در 12 فروردین ای عشق کجا می بری ام رحم کن اینبار تا کی به تمنای تو باید بشوم خار تا کی به تکاپوی رسیدن به تو باید با هر کس و ناکس بشوم شهره ی بازار اصلا به تو افتاد مسیرم که نباشم افتاده ام از پای بیا دست نگهدار هرکس که مسیرش به تو افتاد ،ور افتاد ازبس همه ی عمر دوید از پیِ دلدار دیدار تو یکبار نصیبم نشد افسوس ای کاش بگویی که کجا میبری ام یار اینست سرانجام کسیکه به تو دل بست بیگانه چه میداند از این بازیِ در کار #لیلا_بهادری 1 1 نقل قول
Black white ارسال شده در 12 فروردین ارسال شده در 12 فروردین شده هی گم بشوی در خودت و دم نزنی؟ من غریبانه ترین حالتِ دردم به خدا… ... 1 2 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 12 فروردین ارسال شده در 12 فروردین کسی نمیداند در این بحر عمیق سنگریزه قیمت دارد یا عقیق من همین دانم در این روزگار هیچ چیز ارزش ندارد جز رفیق 3 نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .