رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

دل که آشفته شود نم نم باران درد است

خم ابرو درد و زلف پریشان درد است

 

تیر غیب آمد و هستی مرا غارت کرد

آه حسرت بکشی لشگر مژگان درد است

 

غزل نیمه تمامی که به سرقت رفته

مصرعش نیز به لبهای غزلخوان درد است

 

برگ ریزان وجودم چه تماشا دارد

شاخه بشکسته ام و غرش طوفان درد است

 

رو به آیینه ی غم زل بزنی غرق شوی

منعکس تا بشود دیده ی گریان درد است

 

دیده بر راه بدوزی به خیالی واهی

چه کنم ورد لب و حالت حیران درد است

 

رفته عمری ز کف و رفته غروری بر باد

سر به زیری شود از جمع گریزان درد است

 

باغبانی که همه حاصل او دود شود

بغض سنگین نفس سینه ی سوزان درد است

 

همه امید تو نومید شود در یک دم

آرزویت بشود کندن این جان درد است

 

زنده زنده بشود زنده به گور چشمی

عاقبت دل شود از عشق پشیمان درد است

 

پا به پا میکنم و دور خودم میگردم 

یار جانی بشود ماه رقیبان درد است

 

نذر کردم چقدر پای خدا افتادم

پاسخی که بشود خنده ی شیطان درد است

 

 

"حمیدرضا طاهری "

برازیلیا- ۱۳۴۰۲/۰۷/۲۸

 

ارسال شده در
4 ساعت قبل، حمیدرضا طاهری گفته است:

دل که آشفته شود نم نم باران درد است

خم ابرو درد و زلف پریشان درد است

 

تیر غیب آمد و هستی مرا غارت کرد

آه حسرت بکشی لشگر مژگان درد است

 

غزل نیمه تمامی که به سرقت رفته

مصرعش نیز به لبهای غزلخوان درد است

 

برگ ریزان وجودم چه تماشا دارد

شاخه بشکسته ام و غرش طوفان درد است

 

رو به آیینه ی غم زل بزنی غرق شوی

منعکس تا بشود دیده ی گریان درد است

 

دیده بر راه بدوزی به خیالی واهی

چه کنم ورد لب و حالت حیران درد است

 

رفته عمری ز کف و رفته غروری بر باد

سر به زیری شود از جمع گریزان درد است

 

باغبانی که همه حاصل او دود شود

بغض سنگین نفس سینه ی سوزان درد است

 

همه امید تو نومید شود در یک دم

آرزویت بشود کندن این جان درد است

 

زنده زنده بشود زنده به گور چشمی

عاقبت دل شود از عشق پشیمان درد است

 

پا به پا میکنم و دور خودم میگردم 

یار جانی بشود ماه رقیبان درد است

 

نذر کردم چقدر پای خدا افتادم

پاسخی که بشود خنده ی شیطان درد است

 

 

"حمیدرضا طاهری "

برازیلیا- ۱۳۴۰۲/۰۷/۲۸

 

👌🏻

ارسال شده در (ویرایش شده)
5 ساعت قبل، حمیدرضا طاهری گفته است:

دل که آشفته شود نم نم باران درد است

خم ابرو درد و زلف پریشان درد است

 

تیر غیب آمد و هستی مرا غارت کرد

آه حسرت بکشی لشگر مژگان درد است

 

غزل نیمه تمامی که به سرقت رفته

مصرعش نیز به لبهای غزلخوان درد است

 

برگ ریزان وجودم چه تماشا دارد

شاخه بشکسته ام و غرش طوفان درد است

 

رو به آیینه ی غم زل بزنی غرق شوی

منعکس تا بشود دیده ی گریان درد است

 

دیده بر راه بدوزی به خیالی واهی

چه کنم ورد لب و حالت حیران درد است

 

رفته عمری ز کف و رفته غروری بر باد

سر به زیری شود از جمع گریزان درد است

 

باغبانی که همه حاصل او دود شود

بغض سنگین نفس سینه ی سوزان درد است

 

همه امید تو نومید شود در یک دم

آرزویت بشود کندن این جان درد است

 

زنده زنده بشود زنده به گور چشمی

عاقبت دل شود از عشق پشیمان درد است

 

پا به پا میکنم و دور خودم میگردم 

یار جانی بشود ماه رقیبان درد است

 

نذر کردم چقدر پای خدا افتادم

پاسخی که بشود خنده ی شیطان درد است

 

 

"حمیدرضا طاهری "

برازیلیا- ۱۳۴۰۲/۰۷/۲۸

 

سلام 

شاعر نیستم ولی شعرو خیلی دوس دارم

ویرایش شده توسط حواصیل

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...