حمیدرضا طاهری ارسال شده در 6 فروردین ارسال شده در 6 فروردین دل که آشفته شود نم نم باران درد است خم ابرو درد و زلف پریشان درد است تیر غیب آمد و هستی مرا غارت کرد آه حسرت بکشی لشگر مژگان درد است غزل نیمه تمامی که به سرقت رفته مصرعش نیز به لبهای غزلخوان درد است برگ ریزان وجودم چه تماشا دارد شاخه بشکسته ام و غرش طوفان درد است رو به آیینه ی غم زل بزنی غرق شوی منعکس تا بشود دیده ی گریان درد است دیده بر راه بدوزی به خیالی واهی چه کنم ورد لب و حالت حیران درد است رفته عمری ز کف و رفته غروری بر باد سر به زیری شود از جمع گریزان درد است باغبانی که همه حاصل او دود شود بغض سنگین نفس سینه ی سوزان درد است همه امید تو نومید شود در یک دم آرزویت بشود کندن این جان درد است زنده زنده بشود زنده به گور چشمی عاقبت دل شود از عشق پشیمان درد است پا به پا میکنم و دور خودم میگردم یار جانی بشود ماه رقیبان درد است نذر کردم چقدر پای خدا افتادم پاسخی که بشود خنده ی شیطان درد است "حمیدرضا طاهری " برازیلیا- ۱۳۴۰۲/۰۷/۲۸ 3 1 نقل قول
Black white ارسال شده در 6 فروردین ارسال شده در 6 فروردین برگ ریزان وجودم چه تماشا دارد...زیباست 1 نقل قول
Mariam ارسال شده در 6 فروردین ارسال شده در 6 فروردین 4 ساعت قبل، حمیدرضا طاهری گفته است: دل که آشفته شود نم نم باران درد است خم ابرو درد و زلف پریشان درد است تیر غیب آمد و هستی مرا غارت کرد آه حسرت بکشی لشگر مژگان درد است غزل نیمه تمامی که به سرقت رفته مصرعش نیز به لبهای غزلخوان درد است برگ ریزان وجودم چه تماشا دارد شاخه بشکسته ام و غرش طوفان درد است رو به آیینه ی غم زل بزنی غرق شوی منعکس تا بشود دیده ی گریان درد است دیده بر راه بدوزی به خیالی واهی چه کنم ورد لب و حالت حیران درد است رفته عمری ز کف و رفته غروری بر باد سر به زیری شود از جمع گریزان درد است باغبانی که همه حاصل او دود شود بغض سنگین نفس سینه ی سوزان درد است همه امید تو نومید شود در یک دم آرزویت بشود کندن این جان درد است زنده زنده بشود زنده به گور چشمی عاقبت دل شود از عشق پشیمان درد است پا به پا میکنم و دور خودم میگردم یار جانی بشود ماه رقیبان درد است نذر کردم چقدر پای خدا افتادم پاسخی که بشود خنده ی شیطان درد است "حمیدرضا طاهری " برازیلیا- ۱۳۴۰۲/۰۷/۲۸ 1 نقل قول
حسین138 ارسال شده در 6 فروردین ارسال شده در 6 فروردین (ویرایش شده) 5 ساعت قبل، حمیدرضا طاهری گفته است: دل که آشفته شود نم نم باران درد است خم ابرو درد و زلف پریشان درد است تیر غیب آمد و هستی مرا غارت کرد آه حسرت بکشی لشگر مژگان درد است غزل نیمه تمامی که به سرقت رفته مصرعش نیز به لبهای غزلخوان درد است برگ ریزان وجودم چه تماشا دارد شاخه بشکسته ام و غرش طوفان درد است رو به آیینه ی غم زل بزنی غرق شوی منعکس تا بشود دیده ی گریان درد است دیده بر راه بدوزی به خیالی واهی چه کنم ورد لب و حالت حیران درد است رفته عمری ز کف و رفته غروری بر باد سر به زیری شود از جمع گریزان درد است باغبانی که همه حاصل او دود شود بغض سنگین نفس سینه ی سوزان درد است همه امید تو نومید شود در یک دم آرزویت بشود کندن این جان درد است زنده زنده بشود زنده به گور چشمی عاقبت دل شود از عشق پشیمان درد است پا به پا میکنم و دور خودم میگردم یار جانی بشود ماه رقیبان درد است نذر کردم چقدر پای خدا افتادم پاسخی که بشود خنده ی شیطان درد است "حمیدرضا طاهری " برازیلیا- ۱۳۴۰۲/۰۷/۲۸ سلام شاعر نیستم ولی شعرو خیلی دوس دارم ویرایش شده 6 فروردین توسط حواصیل 1 نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .