حمیدرضا طاهری ارسال شده در 5 فروردین ارسال شده در 5 فروردین (ویرایش شده) & ماه با نور رخت مهتاب ، بازی میکند باد پیچیده به مویت تاب بازی میکند مثل رویا مثل کابوس منی هر شب چرا مهر و خشمت با دلم در خواب بازی میکند بسکه غارتگر بوَد آن جلوه ی نورانی ات با خروش و قدرت سیلاب بازی میکند طره ی گیسوی تو جای خودش ای نازنین سرخی لبهات با اعصاب بازی میکند چشم تو دریا و هر نیمه نگاهت برکه ای انزلی هم بین این تالاب بازی میکند بین آغوشت چو نوزادی اسیرم سر به زیر همچو برگی که دل مرداب بازی میکند جمله هایت را عجب ناز و کشیده میکشی عشوه ات با رعیت و ارباب بازی میکند خنده هایت قیمت شهد و عسل را بدشکست طعم لبخند تو با عناب بازی میکند این خرامان راه رفتن را ز که آموختی قامتت روح مرا اسباب بازی میکند فاش میگویم که تسخیرت شدم قلبم ببین مست مستت با شراب ناب بازی میکند حرفی از هجران مزن بدجور میریزم بهم خوف این تهدید با ارعاب بازی میکند "حمیدرضا طاهری " تهران_۴۰۳ ویرایش شده 5 فروردین توسط حمیدرضا طاهری 1 1 نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .