حمیدرضا طاهری ارسال شده در 3 فروردین ارسال شده در 3 فروردین زندگی درد است از کابوس و این تکرارها خنده ی مستانه ات در بین این اغیارها زخم کاری خورده ام لیکن ندارم شکوه ای مانده ام حیران ز تکرار و ز این بسیارها مرد و درد و بغض و آه حسرت و آخر سکوت شوکران مستت کند در بین این بی عارها ارگ ویرانم که خاکش را به یغما برده اند خشت دل بازیچه ی سرنيزه ی اشرارها بند در بند وجودم را به آتش میکشم تا نماند تار و پودم زیر این آوارها عشق یعنی استخوان بین گلو ... حبس نفس دل بریدم از خودآزاری و این آزارها با ضمیر سوم مفرد به رزمم در خیال چون خوره افتاده در جانم همین افکارها " حمیدرضا طاهری " یازدهم دیماه هزار و چهارصد و سه 4 1 نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .