رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

رئیسم میگه یه روز وارد آشپزخونه شدم دیدم همسرم  جلوش یه شیشه مرباس وداره گریه میکنه گفتم چی شده
گفت در شیشه مربا باز نمیشه
در شیشه رو بازکردم گفتم همین گریه داشت
چند روز بعد رفتم خونه پدریم مادر یه حرفی زد گفتم شما زنها یه کارتون میشه
اونروز مهوش برای اینکه نتونسته درشیشه مربابالنگ روبازکنه گریه میکرد
مادرم گفت بروببین کجای زندگی زنت درد میکنه که نشسته برای درشیشه مربا گریه میکنه
میگه به حرف مادرم فکر کردم
دیدم این چندوقت چقدرهمسرم آسیب دیده و منم چون میدیدم صبوره چشم پوشی کردم
میگفت زنهاعجیب نیستن
گاهی دق دلی‌شون روسرجزئیات خالی میکنن

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...