Black_wolf ارسال شده در 15 دی ارسال شده در 15 دی رئیسم میگه یه روز وارد آشپزخونه شدم دیدم همسرم جلوش یه شیشه مرباس وداره گریه میکنه گفتم چی شده گفت در شیشه مربا باز نمیشه در شیشه رو بازکردم گفتم همین گریه داشت چند روز بعد رفتم خونه پدریم مادر یه حرفی زد گفتم شما زنها یه کارتون میشه اونروز مهوش برای اینکه نتونسته درشیشه مربابالنگ روبازکنه گریه میکرد مادرم گفت بروببین کجای زندگی زنت درد میکنه که نشسته برای درشیشه مربا گریه میکنه میگه به حرف مادرم فکر کردم دیدم این چندوقت چقدرهمسرم آسیب دیده و منم چون میدیدم صبوره چشم پوشی کردم میگفت زنهاعجیب نیستن گاهی دق دلیشون روسرجزئیات خالی میکنن 1 نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .