رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

آنجا، دوستان و آشنایان  همانند رودخانه ای موّاج و وحشی، از یک سو وارد خیمه گاه می شدند، از روبروی موسی به آرامی می گذشتند، زیر لب وردی می خواندند، در آتش دانه هایی از میوه ی ممنوعه می ریختند و برای آخرین بار با او وداع میکردند و در نهایت از سمت مقابل جایگاه خارج می شدند. آن دانه ها میوه های خشک شده ی کاکائو بودند.

من به آتشی که دانه های شکلات را در خود می گداخت، خیره شدم و در دل گفتم: "شک ندارم که تو وجود داری".

او کیست؟ …

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...