Reza ارسال شده در 26 آذر ارسال شده در 26 آذر آنجا، دوستان و آشنایان همانند رودخانه ای موّاج و وحشی، از یک سو وارد خیمه گاه می شدند، از روبروی موسی به آرامی می گذشتند، زیر لب وردی می خواندند، در آتش دانه هایی از میوه ی ممنوعه می ریختند و برای آخرین بار با او وداع میکردند و در نهایت از سمت مقابل جایگاه خارج می شدند. آن دانه ها میوه های خشک شده ی کاکائو بودند. من به آتشی که دانه های شکلات را در خود می گداخت، خیره شدم و در دل گفتم: "شک ندارم که تو وجود داری". او کیست؟ … 4 نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .