cheshme ارسال شده در 7 آذر ارسال شده در 7 آذر (ویرایش شده) پیام ندادن بهت ... خبر نداشتن از حال و روزت ... اینکه نهار چ ... شام چ ... نشنیدن صدات ... نوز و دوز نداشتن باهات ... ندیدنت ... نداشتنت ...، سخت ترین کار دنیاست ... فکر می کردم کم کم ب این وضع عادت می کنم ولی داره هر روز بدتر و بدتر میشه ... همه کارای روزمره م رو انجام میدم، سر کار میرم ... مهمونی میرم ... با بچه ها وقت می گذرونم ... خرید می کنم ... حواسم ب خودم ب زندگیم ب عزیزانم هست ولی ... ولی انگار مسخ شدم ... روح ندارم ... ی مرده ی متحرکم ... داری تنبیهم می کنی؟ ... تاوان چی رو دارم پس میدم؟ ... از خودت بهم خبر نمیدی ک بمیرم؟ ... داری عادتم میدی ب نبودنت؟ ... نمیشه ... عادت نمی کنم ... ب نداشتنت ب نبودنت عادت نمی کنم ... تمام طول روز استرس دارم ... خستم ... حالم خوب نیست ... وقتی برای تو مهم نیست ک حالم خوبه یا ن ... حالم اصلا خوب نیست ... آرزوم اینه ک خلاص شم ... ی روز صب از خواب پا شم ببینم دیگه عاشقت نیستم ... دیگه دلم برات تنگ نیست ... باورم نمیشه ک دلتنگ من نیستی ... ک انقد دورت شلوغه و حالت خوب ک اصلا ب من فکر نمی کنی ... ب من بگو فقط ... وقتی سردمه ... با این تنهایی عذاب آور چیکار کنم؟ ... با این دلتنگی ک داره خفه م می کنه ... ویرایش شده 7 آذر توسط cheshme 4 نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .