cheshme ارسال شده در دوشنبه در 07:44 اشتراک گذاری ارسال شده در دوشنبه در 07:44 شبا تو پارک رو ب روی خونت روی همون صندلی ک بارها کنار هم نشستیم و تا صبح حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم، میشینم و ب نور ضعیفی ک از پنجره اتاقت رو چمنای جلوی در خونت پهن میشه، نگاه می کنم تا خوابم ببره ... روی همون صندلی ک بارها دست های همو گرفتیم و تو چشمای هم نگاه کردیم، اشک ریختیم، از ته دل خندیدیم، رسپی غذاهای مورد علاقه مون رو ب هم دادیم، چشمامون رو بستیم و با هم ب شهرهای دور سفر کردیم و ب هم قول دادیم ک تا ابد کنار هم باشیم ... می دونم تو هم از لای پنجره گاهی نیم نگاهی ب من ک روی صندلی خوابم برده و از سرما تو خودم مچاله شدم میندازی و دلت میگیره ک نمی تونی بیای کنارم بشینی و بغلم کنی تا گرم شم ... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .