Black_wolf ارسال شده در 29 آبان ارسال شده در 29 آبان انگار قبل از اومدن و دیدن و شناختنت، تو رو دوست داشتم و منتظرت بودم ، انگار دستام خالی مونده بود تا با دستایِ تو پر بشن، انگار تو همه خاله بازیهای بچگیام ، دوست داشتم توکنارم باشی و اومدنت رو انتظار میکشیدم، انگار تو لِیلِه بازی های بچگیم منتظر بودم به اخرین خونه برسم و در آغوش تو پناهنده بشم، انگار تو جایی دیگه، زمانی نامعلوم و جهانی دیگه دیده بودمت، انگار همه اون چیزی بودی که من میخواستم و فقط باید صبر میکردم که میدیدمت، انگار همه جهان خلاصه میشد توی چشمات، انگار تهِ تموم رویاهام نشسته بودی و لبخند میزدی و برام دست تکون میدادی تا پیدات کنم، عشقِ پنهان تو بودی، اصلا همه چیز قبل از اومدنت شروع شده بود عشق با تو شروع میشد و باهیچ چیز تموم نمیشد 1 نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .