Black_wolf ارسال شده در 22 آبان ارسال شده در 22 آبان میخواستم برای غمی که از طرف تو بهم رسیده، گریه کنم. ولی همه ی اشکام رو قبلاً استفاده کرده بودی. خشک شدن. میخواستم ببخشمت، بهانه هام برای قانع کردن مغزم که تورو ببخشه تهکشیده بودن. نشد. میخواستم برای داشتنت تلاش کنم، همه ی امیدی که برای خودم و تو داشتم رو کشتی؛ نوری برای به سمتش دوییدن پیدا نکردم. میخواستم بیام بغلت کنم، صورتتو بگیرم توی دستام، توی چشمات نگاه کنم و بهت بگم بیشتر از همه چی دوستت دارم و تا همیشه کنارت میمونم. احساسی برام باقی نذاشته بودی. میخواستم بهت بگم منو داری، درست میشه. ولی تا کوچک ترین تصور خوب راجع به خودتو توی ذهنم خراب کرده بودی. نپرس چرا بی هیچ حرفی رفتم. چاره ای به جز رها کردن چیزی که از بنیاد خورد و نابود شده نداشتم 1 نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .