ШHłTΞ ШФŁŦ ارسال شده در 20 آبان، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، 2022 چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند می گویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی به دور ماند، از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید. روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر می رفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار می دهد تا در شهر به برادرش برساند. منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب می تواند کرد بی آن که بریزد. چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برادر می رسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و به قافله سالار می دهد تا آن را در جواب به برادرش بدهد. چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی بیند، عزم دیدارش کرده و به شهر و دکان وی می رود. در گوشه دکان چشم به برادر داشت و دید که برادر زرگرش بازوبندی از طلا را روی بازوی لخت زنی امتحان می کند،. دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان ! در همین لحظه آبی که در غربال بود، از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان به زمین می ریزد. چون زرگر این را می بیند، می گوید: ای برادر، اگر به دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان و لمس آنان آب از غربالت نریخت، زاهد می باشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس، همه زاهد هستند... نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .