رفتن به مطلب

̤̮𝒯𝒾𝓇ℯ𝒹


numb

ارسال های توصیه شده

زمان آرام
زمین در خواب
و سکوت به آخرین کلام شب اشاره می کند
همیشه سکوت پایان راه است
راهی که با هزاران سوال،آغاز
و تنها با یک جواب به انتها می رسد
همیشه سکوت،این نماد مرگ باورها
به درون خاموش خود می گرید
و شادی لحظه های در حال فریاد را به نابودی می کشد
سکوت،
سکوتی که وجودم را به دره تاریک نابودی می کشد
سکوتی که رنج روزها،درد فصل ها و غم سال ها را می بیند
و تمام دیده ها را به گورستان نادیده ها می فرستد
تا کی این چنین باید باشد؟
تا کی نگاه افکار به بن بست سکوت ختم شود
و حجم تاریک این زمان،چشم ها را به انتهای راه شب هدایت کند...
تا کی سایه های تنهای شب در آغوش اندیشه های مسموم خود بمیرند
تا کی...
تا کی...
همه خوابیده اند
کسی به این جمله نمی اندیشد!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 1 ماه بعد...

بهارهای ما از قبرستان شروع می‌شد. نوروزهایی که به کودکی‌مان سر می‌زد، روی سنگ قبرهای کهنه‌ی آفتاب‌خورده پهن می‌شد. بابا دلش می‌خواست روز اول عید به سراغ پدر و مادرش برود... بابا تمام بهارهای ‌ما را به قبرستان می‌دوخت. مهم نبود که تحویل سال کی اتفاق بیفتد، صبح اولین روز بهار از پای سفره‌ی هفت‌سین راهی قبرستان می‌شدیم. لباس‌های نو، جوراب‌های سفیدی که با تور ظریف گل‌داری لبه‌دوزی شده بود، کفش‌های قرمز جیر، یقه‌های تترون اتوشده، همه‌شان نسبت غریبی با قبرستان داشتند. ولی من و خواهرم بی‌آن‌که سنت قبرستان را برهم بزنیم و پا روی سنگی بگذاریم، میان مردگان بازی می‌کردیم. بازی ما انگار سینه قبرستان را می‌شکافت و برای ساعاتی کوتاه، جهان تازه کودکی با جهان پرکسالت مردگان دیدار می‌کرد و معصومیت کودکی که مرگ را نمی‌شناسد با برزخ رفتگان منتظر درمی‌آمیخت. ما برای فکر کردن به مرگ زیادی جوان بودیم اما قبرستان، انکار کودکی‌مان بود. انگار ما بیش‌تر از دیگران باید به رفتن زمستان و نیستی دنباله‌دارش اصرار می‌کردیم تا بهار بیاید و دربرمان بگیرد تا جوانه‌های سبز زیستن که اعتبار بهارند در آغوش‌مان بگیرند. جوانه‌های سبزی که تا جوان بشویم و از بلوغ بگذریم، کمیاب شدند، گم شدند و مبادا که پیش از ما، به جهان مُردگان رفته باشند؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

19 ساعت قبل، numb گفته است:

بهارهای ما از قبرستان شروع می‌شد. نوروزهایی که به کودکی‌مان سر می‌زد، روی سنگ قبرهای کهنه‌ی آفتاب‌خورده پهن می‌شد. بابا دلش می‌خواست روز اول عید به سراغ پدر و مادرش برود... بابا تمام بهارهای ‌ما را به قبرستان می‌دوخت. مهم نبود که تحویل سال کی اتفاق بیفتد، صبح اولین روز بهار از پای سفره‌ی هفت‌سین راهی قبرستان می‌شدیم. لباس‌های نو، جوراب‌های سفیدی که با تور ظریف گل‌داری لبه‌دوزی شده بود، کفش‌های قرمز جیر، یقه‌های تترون اتوشده، همه‌شان نسبت غریبی با قبرستان داشتند. ولی من و خواهرم بی‌آن‌که سنت قبرستان را برهم بزنیم و پا روی سنگی بگذاریم، میان مردگان بازی می‌کردیم. بازی ما انگار سینه قبرستان را می‌شکافت و برای ساعاتی کوتاه، جهان تازه کودکی با جهان پرکسالت مردگان دیدار می‌کرد و معصومیت کودکی که مرگ را نمی‌شناسد با برزخ رفتگان منتظر درمی‌آمیخت. ما برای فکر کردن به مرگ زیادی جوان بودیم اما قبرستان، انکار کودکی‌مان بود. انگار ما بیش‌تر از دیگران باید به رفتن زمستان و نیستی دنباله‌دارش اصرار می‌کردیم تا بهار بیاید و دربرمان بگیرد تا جوانه‌های سبز زیستن که اعتبار بهارند در آغوش‌مان بگیرند. جوانه‌های سبزی که تا جوان بشویم و از بلوغ بگذریم، کمیاب شدند، گم شدند و مبادا که پیش از ما، به جهان مُردگان رفته باشند؟

حال دلت خوش😔

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 1 ماه بعد...

آیا شما که صورتتان را

در سایهٔ نقاب غم انگیز زندگی

مخفی نموده اید

گاهی به این حقیقت یأس آور اندیشه می کنید

که زنده های امروزی

چیزی به جز تفالهٔ یک زنده نیستند...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هیچ چیز راحتم نمی‌کند نه دریا، نه آفتاب، نه درخت ها، نه آدم ها، نه فیلم ها، نه لباس هایی که تازه خریده‌ام نمیدانم چه کار کنم بروم و سرم را به درخت ها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم، نمی‌دانم…

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

یادت باشد روزگاری که از سر میگذرانیم مملو از اندوه و اضطراب و خشم است. اشکالی ندارد اگر زیاد گریه میکنی، ایرادی ندارد که از پس کارهای معمولت برنمی آیی و اصلاوابدا عجیب نیست که بعضی وقتها رفتارهایی ازت سر میزند که خودت هم موافقشان نیستی.

ما در دوران آسیبها و آشفتگیها زندگی میکنیم. از ما آدمهای شکننده و بی آینده ساخته اند تا رمز زندگیمان تا به آنجا و هرکس به شیوه ی خودش در تاب آوردن خلاصه شود.

تویی که کارت شده تحمل کردن، شاید شناکردن را از یاد برده باشی ولی در غرق نشدن خبره و ماهر شده ای =))

ویرایش شده توسط numb
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

"انسان ها استعداد بالایی در خود-تخریبی دارند.فقط آن هایی که عاشق چیزهای شکسته اند علتش را می دانند".

-لو آندریا کالیوارت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوست داشت در جهانی خالی از هرگونه شرارت و ظلم زندگی کند؛اما متاسفانه تمام دنیاهایی که می توانست انتخاب کند پر از انسان بودند...🥲

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...