numb ارسال شده در 16 مرداد مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد زمان آرام زمین در خواب و سکوت به آخرین کلام شب اشاره می کند همیشه سکوت پایان راه است راهی که با هزاران سوال،آغاز و تنها با یک جواب به انتها می رسد همیشه سکوت،این نماد مرگ باورها به درون خاموش خود می گرید و شادی لحظه های در حال فریاد را به نابودی می کشد سکوت، سکوتی که وجودم را به دره تاریک نابودی می کشد سکوتی که رنج روزها،درد فصل ها و غم سال ها را می بیند و تمام دیده ها را به گورستان نادیده ها می فرستد تا کی این چنین باید باشد؟ تا کی نگاه افکار به بن بست سکوت ختم شود و حجم تاریک این زمان،چشم ها را به انتهای راه شب هدایت کند... تا کی سایه های تنهای شب در آغوش اندیشه های مسموم خود بمیرند تا کی... تا کی... همه خوابیده اند کسی به این جمله نمی اندیشد! 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 12 مهر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر همیشگیست ولی جمعه ها به استخوان می زند اندوهِ دوری ات… 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 12 مهر اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر هم اکنون، numb گفته است: همیشگیست ولی جمعه ها به استخوان می زند اندوهِ دوری ات… طلا طلا 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 12 مهر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر 4 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: طلا طلا ️🪽 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 13 مهر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر بهارهای ما از قبرستان شروع میشد. نوروزهایی که به کودکیمان سر میزد، روی سنگ قبرهای کهنهی آفتابخورده پهن میشد. بابا دلش میخواست روز اول عید به سراغ پدر و مادرش برود... بابا تمام بهارهای ما را به قبرستان میدوخت. مهم نبود که تحویل سال کی اتفاق بیفتد، صبح اولین روز بهار از پای سفرهی هفتسین راهی قبرستان میشدیم. لباسهای نو، جورابهای سفیدی که با تور ظریف گلداری لبهدوزی شده بود، کفشهای قرمز جیر، یقههای تترون اتوشده، همهشان نسبت غریبی با قبرستان داشتند. ولی من و خواهرم بیآنکه سنت قبرستان را برهم بزنیم و پا روی سنگی بگذاریم، میان مردگان بازی میکردیم. بازی ما انگار سینه قبرستان را میشکافت و برای ساعاتی کوتاه، جهان تازه کودکی با جهان پرکسالت مردگان دیدار میکرد و معصومیت کودکی که مرگ را نمیشناسد با برزخ رفتگان منتظر درمیآمیخت. ما برای فکر کردن به مرگ زیادی جوان بودیم اما قبرستان، انکار کودکیمان بود. انگار ما بیشتر از دیگران باید به رفتن زمستان و نیستی دنبالهدارش اصرار میکردیم تا بهار بیاید و دربرمان بگیرد تا جوانههای سبز زیستن که اعتبار بهارند در آغوشمان بگیرند. جوانههای سبزی که تا جوان بشویم و از بلوغ بگذریم، کمیاب شدند، گم شدند و مبادا که پیش از ما، به جهان مُردگان رفته باشند؟ 1 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 14 مهر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر شرحی ز حال و حالی ز شرح نیست... 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 14 مهر اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر 19 ساعت قبل، numb گفته است: بهارهای ما از قبرستان شروع میشد. نوروزهایی که به کودکیمان سر میزد، روی سنگ قبرهای کهنهی آفتابخورده پهن میشد. بابا دلش میخواست روز اول عید به سراغ پدر و مادرش برود... بابا تمام بهارهای ما را به قبرستان میدوخت. مهم نبود که تحویل سال کی اتفاق بیفتد، صبح اولین روز بهار از پای سفرهی هفتسین راهی قبرستان میشدیم. لباسهای نو، جورابهای سفیدی که با تور ظریف گلداری لبهدوزی شده بود، کفشهای قرمز جیر، یقههای تترون اتوشده، همهشان نسبت غریبی با قبرستان داشتند. ولی من و خواهرم بیآنکه سنت قبرستان را برهم بزنیم و پا روی سنگی بگذاریم، میان مردگان بازی میکردیم. بازی ما انگار سینه قبرستان را میشکافت و برای ساعاتی کوتاه، جهان تازه کودکی با جهان پرکسالت مردگان دیدار میکرد و معصومیت کودکی که مرگ را نمیشناسد با برزخ رفتگان منتظر درمیآمیخت. ما برای فکر کردن به مرگ زیادی جوان بودیم اما قبرستان، انکار کودکیمان بود. انگار ما بیشتر از دیگران باید به رفتن زمستان و نیستی دنبالهدارش اصرار میکردیم تا بهار بیاید و دربرمان بگیرد تا جوانههای سبز زیستن که اعتبار بهارند در آغوشمان بگیرند. جوانههای سبزی که تا جوان بشویم و از بلوغ بگذریم، کمیاب شدند، گم شدند و مبادا که پیش از ما، به جهان مُردگان رفته باشند؟ حال دلت خوش 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 14 مهر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر ۱ ساعت قبل، حسین138 گفته است: حال دلت خوش ممنونم رفیق همچنین شما️ 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 14 مهر اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر ۱ ساعت قبل، numb گفته است: ممنونم رفیق همچنین شما️ عزیزی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 16 مهر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر به تماشا نشسته ام انتهای خویش را... 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 آبان مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان و زندگی حتای مرگ بود 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 آبان مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان و مردم با نگاه با حرف با خنده حتی با نوازش غمگینمان می کنند... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 آبان مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان آیا شما که صورتتان را در سایهٔ نقاب غم انگیز زندگی مخفی نموده اید گاهی به این حقیقت یأس آور اندیشه می کنید که زنده های امروزی چیزی به جز تفالهٔ یک زنده نیستند... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 آبان مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان هیچ چیز راحتم نمیکند نه دریا، نه آفتاب، نه درخت ها، نه آدم ها، نه فیلم ها، نه لباس هایی که تازه خریدهام نمیدانم چه کار کنم بروم و سرم را به درخت ها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم، نمیدانم… 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 19 آبان مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان ... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 28 آبان مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان (ویرایش شده) یادت باشد روزگاری که از سر میگذرانیم مملو از اندوه و اضطراب و خشم است. اشکالی ندارد اگر زیاد گریه میکنی، ایرادی ندارد که از پس کارهای معمولت برنمی آیی و اصلاوابدا عجیب نیست که بعضی وقتها رفتارهایی ازت سر میزند که خودت هم موافقشان نیستی. ما در دوران آسیبها و آشفتگیها زندگی میکنیم. از ما آدمهای شکننده و بی آینده ساخته اند تا رمز زندگیمان تا به آنجا و هرکس به شیوه ی خودش در تاب آوردن خلاصه شود. تویی که کارت شده تحمل کردن، شاید شناکردن را از یاد برده باشی ولی در غرق نشدن خبره و ماهر شده ای =)) ویرایش شده 28 آبان توسط numb 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 30 آبان مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان یه چیزایی آزارم میده که متاسفانه حرف زدن در موردشون بیشتر آزارم میده... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 31 آبان مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 آبان ویحدث ان یبکی فیک کل شیء الا عینیک... گاهی تمام وجودت گریه می کند جز چشمانت... غاده السلمان 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 2 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آذر "انسان ها استعداد بالایی در خود-تخریبی دارند.فقط آن هایی که عاشق چیزهای شکسته اند علتش را می دانند". -لو آندریا کالیوارت 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در 4 آذر مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر شاید سخت اما امیدی هست به پایانی زیبا... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در دوشنبه در 21:52 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در دوشنبه در 21:52 دوست داشت در جهانی خالی از هرگونه شرارت و ظلم زندگی کند؛اما متاسفانه تمام دنیاهایی که می توانست انتخاب کند پر از انسان بودند... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
numb ارسال شده در چهارشنبه در 21:31 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در چهارشنبه در 21:31 امروز خم شدم و در گوش بچه ای که مرده به دنیا آمده بود،آرام گفتم:چیزی را از دست ندادی. -آلبرکامو 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .