Lotus ارسال شده در 5 دی، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، 2023 (ویرایش شده) در محل حرف افتاده بود كه دايی عاشق شده است سنم كم بود نميفهميدم چه ميگويند از مادرم پرسيدم با كلی اخم و تخم گفت هيچی نيست دايی ات زده به سرش ديوانه شده با خودم فكر كردم ای بابا بيچاره دايیام ديوانه شد كمی كه گذشت فهميدم دخترِ خان هم ديوانه شده درست مثل دايیام همزمان باهم ديوانه شده بودند دايی ام دير به خانه می آمد هروقت هم میآمد حسابی بهم ريخته بود دلم برای مادربزرگم ميسوخت تک پسرش ديوانه شده بود چندماه بعد فهميديم برای دخترِ خان خواستگار آمده تعجب كردم اخر مگر ديوانهها هم ازدواج ميكند شب كه دايیام به خانه آمد از دهانم پريد و گفتم بايد میبوديد و ميديدید خودش را به در و ديوار ميزد درست مثل همان كبوتری كه با پسرِ اصغر نانوا در حياط با تيركمان چوبیاش زديم و كبوتر طفلكی وقتی به زمين افتاد هنوز جان داشت ولی از حركاتش معلوم بود درد دارد دايیام انگار كه درد داشت هی به خودش ميپيچيد با خودم گفتم ای وای ديوانه شدن هم مكافاتی دارد بايد مواظب باشم ديوانه نشوم خيلی طول كشيد تا بفهمم دايیام از اين ناراحت بود كه ميخواستند دخترِ ديوانهیخان را شوهر بدهند با خود گفتم خب حق با دايیام هست ميخواهند مردک را بدبخت كنند كه چه شب عروسیِ دختر خان كه رسيد مادرم و مادربزرگم و پدرم، دايی را در اتاقش زندانی كردند تا نيايد و عروسی دختر ديوانه را خراب كند دايیام مدام خودش را به در ميكوبيد و فحش ميداد به عروسی رفتيم دخترک ديوانه بود برعكس همه عروسها كه ميخنديدند اين ديوانه گريه میكرد و تمام زحمات شمسی آرايشگر را به باد داده بود مادرم هم ناراحت بود فکر كنم همه دلشان برای پسرک ميسوخت آخر از رفتارش معلوم بود ديوانه نيست و سالم است شب كه به خانه برگشتيم مادرم با اضطراب كليد انداخت و در اتاق دايی را باز كرد دايی كف اتاق خوابش برده بود مادرم هراسان بالای سرش رفت دايی رنگ صورتش شده بود گچ ديوار مادرم جيغ ميزد و به سر و صورتش ميكوبيد همسايه ها آمدند قلب دايیام ايستاده بود آن روز بود كه فهميدم ديوانهها قلب ضعيفی دارند ديوانههای عاشق قلب ضعيفی دارند. ویرایش شده 5 دی، 2023 توسط Lotus 1 1 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
دل آرام ارسال شده در 5 دی، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، 2023 20 دقیقه قبل، Lotus گفته است: در محل حرف افتاده بود كه دايی عاشق شده است سنم كم بود نميفهميدم چه ميگويند از مادرم پرسيدم با كلی اخم و تخم گفت هيچی نيست دايی ات زده به سرش ديوانه شده با خودم فكر كردم ای بابا بيچاره دايیام ديوانه شد كمی كه گذشت فهميدم دخترِ خان هم ديوانه شده درست مثل دايیام همزمان باهم ديوانه شده بودند دايی ام دير به خانه می آمد هروقت هم میآمد حسابی بهم ريخته بود دلم برای مادربزرگم ميسوخت تک پسرش ديوانه شده بود چندماه بعد فهميديم برای دخترِ خان خواستگار آمده تعجب كردم اخر مگر ديوانهها هم ازدواج ميكند شب كه دايیام به خانه آمد از دهانم پريد و گفتم بايد میبوديد و ميديدید خودش را به در و ديوار ميزد درست مثل همان كبوتری كه با پسرِ اصغر نانوا در حياط با تيركمان چوبیاش زديم و كبوتر طفلكی وقتی به زمين افتاد هنوز جان داشت ولی از حركاتش معلوم بود درد دارد دايیام انگار كه درد داشت هی به خودش ميپيچيد با خودم گفتم ای وای ديوانه شدن هم مكافاتی دارد بايد مواظب باشم ديوانه نشوم خيلی طول كشيد تا بفهمم دايیام از اين ناراحت بود كه ميخواستند دخترِ ديوانهیخان را شوهر بدهند با خود گفتم خب حق با دايیام هست ميخواهند مردک را بدبخت كنند كه چه شب عروسیِ دختر خان كه رسيد مادرم و مادربزرگم و پدرم، دايی را در اتاقش زندانی كردند تا نيايد و عروسی دختر ديوانه را خراب كند دايیام مدام خودش را به در ميكوبيد و فحش ميداد به عروسی رفتيم دخترک ديوانه بود برعكس همه عروسها كه ميخنديدند اين ديوانه گريه میكرد و تمام زحمات شمسی آرايشگر را به باد داده بود مادرم هم ناراحت بود فکر كنم همه دلشان برای پسرک ميسوخت آخر از رفتارش معلوم بود ديوانه نيست و سالم است شب كه به خانه برگشتيم مادرم با اضطراب كليد انداخت و در اتاق دايی را باز كرد دايی كف اتاق خوابش برده بود مادرم هراسان بالای سرش رفت دايی رنگ صورتش شده بود گچ ديوار مادرم جيغ ميزد و به سر و صورتش ميكوبيد همسايه ها آمدند قلب دايیام ايستاده بود آن روز بود كه فهميدم ديوانهها قلب ضعيفی دارند ديوانههای عاشق قلب ضعيفی دارند. و ما با دانستن تمام اینها باز هم عاشق میشویم 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Narges23 ارسال شده در 5 دی، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، 2023 ۱ ساعت قبل، دل آرام گفته است: و ما با دانستن تمام اینها باز هم عاشق میشویم من از ی شخص خاصی پرسیدم حس ت نسبت ب الان چیه گفت این حس خوب نیست ،این حس محشره عالیه اینکه یکی دیگه رو دوست داشته باشی و عاشقش باشی 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Narges23 ارسال شده در 5 دی، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، 2023 جمله اش مدام تو ذهنم مثل ی نوار ضبط شده میچرخه . 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Narges23 ارسال شده در 5 دی، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، 2023 ۱ ساعت قبل، Lotus گفته است: در محل حرف افتاده بود كه دايی عاشق شده است سنم كم بود نميفهميدم چه ميگويند از مادرم پرسيدم با كلی اخم و تخم گفت هيچی نيست دايی ات زده به سرش ديوانه شده با خودم فكر كردم ای بابا بيچاره دايیام ديوانه شد كمی كه گذشت فهميدم دخترِ خان هم ديوانه شده درست مثل دايیام همزمان باهم ديوانه شده بودند دايی ام دير به خانه می آمد هروقت هم میآمد حسابی بهم ريخته بود دلم برای مادربزرگم ميسوخت تک پسرش ديوانه شده بود چندماه بعد فهميديم برای دخترِ خان خواستگار آمده تعجب كردم اخر مگر ديوانهها هم ازدواج ميكند شب كه دايیام به خانه آمد از دهانم پريد و گفتم بايد میبوديد و ميديدید خودش را به در و ديوار ميزد درست مثل همان كبوتری كه با پسرِ اصغر نانوا در حياط با تيركمان چوبیاش زديم و كبوتر طفلكی وقتی به زمين افتاد هنوز جان داشت ولی از حركاتش معلوم بود درد دارد دايیام انگار كه درد داشت هی به خودش ميپيچيد با خودم گفتم ای وای ديوانه شدن هم مكافاتی دارد بايد مواظب باشم ديوانه نشوم خيلی طول كشيد تا بفهمم دايیام از اين ناراحت بود كه ميخواستند دخترِ ديوانهیخان را شوهر بدهند با خود گفتم خب حق با دايیام هست ميخواهند مردک را بدبخت كنند كه چه شب عروسیِ دختر خان كه رسيد مادرم و مادربزرگم و پدرم، دايی را در اتاقش زندانی كردند تا نيايد و عروسی دختر ديوانه را خراب كند دايیام مدام خودش را به در ميكوبيد و فحش ميداد به عروسی رفتيم دخترک ديوانه بود برعكس همه عروسها كه ميخنديدند اين ديوانه گريه میكرد و تمام زحمات شمسی آرايشگر را به باد داده بود مادرم هم ناراحت بود فکر كنم همه دلشان برای پسرک ميسوخت آخر از رفتارش معلوم بود ديوانه نيست و سالم است شب كه به خانه برگشتيم مادرم با اضطراب كليد انداخت و در اتاق دايی را باز كرد دايی كف اتاق خوابش برده بود مادرم هراسان بالای سرش رفت دايی رنگ صورتش شده بود گچ ديوار مادرم جيغ ميزد و به سر و صورتش ميكوبيد همسايه ها آمدند قلب دايیام ايستاده بود آن روز بود كه فهميدم ديوانهها قلب ضعيفی دارند ديوانههای عاشق قلب ضعيفی دارند. خیلی ب دل نشست 2 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Secret ارسال شده در 5 دی، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، 2023 5 ساعت قبل، Lotus گفته است: در محل حرف افتاده بود كه دايی عاشق شده است سنم كم بود نميفهميدم چه ميگويند از مادرم پرسيدم با كلی اخم و تخم گفت هيچی نيست دايی ات زده به سرش ديوانه شده با خودم فكر كردم ای بابا بيچاره دايیام ديوانه شد كمی كه گذشت فهميدم دخترِ خان هم ديوانه شده درست مثل دايیام همزمان باهم ديوانه شده بودند دايی ام دير به خانه می آمد هروقت هم میآمد حسابی بهم ريخته بود دلم برای مادربزرگم ميسوخت تک پسرش ديوانه شده بود چندماه بعد فهميديم برای دخترِ خان خواستگار آمده تعجب كردم اخر مگر ديوانهها هم ازدواج ميكند شب كه دايیام به خانه آمد از دهانم پريد و گفتم بايد میبوديد و ميديدید خودش را به در و ديوار ميزد درست مثل همان كبوتری كه با پسرِ اصغر نانوا در حياط با تيركمان چوبیاش زديم و كبوتر طفلكی وقتی به زمين افتاد هنوز جان داشت ولی از حركاتش معلوم بود درد دارد دايیام انگار كه درد داشت هی به خودش ميپيچيد با خودم گفتم ای وای ديوانه شدن هم مكافاتی دارد بايد مواظب باشم ديوانه نشوم خيلی طول كشيد تا بفهمم دايیام از اين ناراحت بود كه ميخواستند دخترِ ديوانهیخان را شوهر بدهند با خود گفتم خب حق با دايیام هست ميخواهند مردک را بدبخت كنند كه چه شب عروسیِ دختر خان كه رسيد مادرم و مادربزرگم و پدرم، دايی را در اتاقش زندانی كردند تا نيايد و عروسی دختر ديوانه را خراب كند دايیام مدام خودش را به در ميكوبيد و فحش ميداد به عروسی رفتيم دخترک ديوانه بود برعكس همه عروسها كه ميخنديدند اين ديوانه گريه میكرد و تمام زحمات شمسی آرايشگر را به باد داده بود مادرم هم ناراحت بود فکر كنم همه دلشان برای پسرک ميسوخت آخر از رفتارش معلوم بود ديوانه نيست و سالم است شب كه به خانه برگشتيم مادرم با اضطراب كليد انداخت و در اتاق دايی را باز كرد دايی كف اتاق خوابش برده بود مادرم هراسان بالای سرش رفت دايی رنگ صورتش شده بود گچ ديوار مادرم جيغ ميزد و به سر و صورتش ميكوبيد همسايه ها آمدند قلب دايیام ايستاده بود آن روز بود كه فهميدم ديوانهها قلب ضعيفی دارند ديوانههای عاشق قلب ضعيفی دارند. مثله همیشه عالی 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Lotus ارسال شده در 6 دی، 2023 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، 2023 در ۱۴۰۲/۷/۱۳ در 12:58، دل آرام گفته است: و ما با دانستن تمام اینها باز هم عاشق میشویم عشق با همه رنجاش رگ حیاته⚘️⚘️ 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Lotus ارسال شده در 6 دی، 2023 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، 2023 در ۱۴۰۲/۷/۱۳ در 14:00، Narges23 گفته است: من از ی شخص خاصی پرسیدم حس ت نسبت ب الان چیه گفت این حس خوب نیست ،این حس محشره عالیه اینکه یکی دیگه رو دوست داشته باشی و عاشقش باشی چه زیبا گفتن دقیقا 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Lotus ارسال شده در 6 دی، 2023 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، 2023 در ۱۴۰۲/۷/۱۳ در 14:01، Narges23 گفته است: جمله اش مدام تو ذهنم مثل ی نوار ضبط شده میچرخه . در ۱۴۰۲/۷/۱۳ در 14:02، Narges23 گفته است: خیلی ب دل نشست فدات گلم میفهممت کاملا 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Lotus ارسال شده در 6 دی، 2023 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، 2023 23 ساعت قبل، Secret گفته است: مثله همیشه عالی قربانت عزیزم 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Secret ارسال شده در 6 دی، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، 2023 3 ساعت قبل، Lotus گفته است: قربانت عزیزم نشی 1 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .