ɑɍɛẕőǚ ارسال شده در 26 تیر، 2023 ارسال شده در 26 تیر، 2023 هر لحظه ، در من زنی برمی خیزد که دوست دارد پشت تمام پنجره های شهر ، شمعدانی بکارد. سرخ ، زرد ، بنفش ، صورتی ... دوست دارد تن دیوارها را با رزهای خیلی رونده ، بپیچد . دوست دارد به جای بوق های ممتد ترافیک ها ، ترانه جان مریم بخواند. زنی در من فریاد کنان ، بلند میشود و در کوچه پس کوچه ها پرسه می زند تا اندوهی بر چشم زنی و غمی بر شانه مردی ، به خانه ای نرود. کار چندانی از پیش نمی برد این زن ! پنجرهها، دلتنگ شمعدانی ها می مانند ، دیوارها سرد و سیمانی ، و بوق های جانخراش ... اما زنی در من ، باز هم برمی خیزد و در دستش ، شمعدانی ها می رقصند. گاهی کفش زنی که برای مترو دویده ، پایش را می زند . زنی که گوشه آشپزخانه ی تنهایی ، ظرف می شوید ، اشک می ریزد. گاهی یقه چروک مردی را اتو می کشد . دستان یخ زده ای را در مشت هایش ، ها می کند . و تمام اینها را ، زنانه می رقصد و کلمه می کند شاید پنجره ای شمعدانی بخواهد و فنجانی چای ... 1 نقل قول
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .