دِل گَب ی وقـتـایـی🫂

[نیلوفرآبی]

یه وقتایی حالت خوب نیست و نمیدونی چته!
یه وقتایی حالت بده و میدونی چته و میدونی دردت هیچ درمونی نداره.
میدونی اگه افتادی تو باتلاق هیچکس نمیتونه دستتو بگیره بکشدت بیرون وگرنه خودشم باهات میفته تو باتلاق و گیر میکنه.
هی با خودت واگویه میکنی و میگی یعنی چکار کنم حالم خوب شه؟
هی دست به دامن راه‌های مختلف میشی تا از این حال دربیای!
میگی پاشم کار کنم، بنویسم، فیلم ببینم، کتاب بخونم، آواز بخونم، با رفیقم حرف بزنم، با عشقم وقت بگذرونم بلکه حالم بهتر شه اما نمیشه.
این وقتا آرزو میکنی ای کاش مغزت دکمه پاور داشت و میتونستی یه مدت خاموشش کنی راحت شی!
اما نه میشه مغزتو خاموش کنی، نه میشه از فکرات به چیزی پناه ببری، نه اصلا ازش راه فراری هست، نه هرچقدر اونو بکاوی راه نجاتی ازش پیدا میشه.
یه دردی که از هر طرف بخونیش بازم درده و درمون نداره.
یه گر‌ه‌ای که بدجور کوره و تو دیگه امیدی نداری بشه بازش کرد.
تهش تسلیم میشی و تصمیم میگیری کنار بیای و خیلی مسالمت آمیز با اون غم همیشگی به زندگی روزمره‌ت برگردی و کم کم به روت نیاری تو دلت چه خبره!
و چه تلخه خط آخر این قصه ...
 

[Venusi]

4 ساعت قبل، نیلوفرآبی گفته است:

یه وقتایی حالت خوب نیست و نمیدونی چته!
یه وقتایی حالت بده و میدونی چته و میدونی دردت هیچ درمونی نداره.
میدونی اگه افتادی تو باتلاق هیچکس نمیتونه دستتو بگیره بکشدت بیرون وگرنه خودشم باهات میفته تو باتلاق و گیر میکنه.
هی با خودت واگویه میکنی و میگی یعنی چکار کنم حالم خوب شه؟
هی دست به دامن راه‌های مختلف میشی تا از این حال دربیای!
میگی پاشم کار کنم، بنویسم، فیلم ببینم، کتاب بخونم، آواز بخونم، با رفیقم حرف بزنم، با عشقم وقت بگذرونم بلکه حالم بهتر شه اما نمیشه.
این وقتا آرزو میکنی ای کاش مغزت دکمه پاور داشت و میتونستی یه مدت خاموشش کنی راحت شی!
اما نه میشه مغزتو خاموش کنی، نه میشه از فکرات به چیزی پناه ببری، نه اصلا ازش راه فراری هست، نه هرچقدر اونو بکاوی راه نجاتی ازش پیدا میشه.
یه دردی که از هر طرف بخونیش بازم درده و درمون نداره.
یه گر‌ه‌ای که بدجور کوره و تو دیگه امیدی نداری بشه بازش کرد.
تهش تسلیم میشی و تصمیم میگیری کنار بیای و خیلی مسالمت آمیز با اون غم همیشگی به زندگی روزمره‌ت برگردی و کم کم به روت نیاری تو دلت چه خبره!
و چه تلخه خط آخر این قصه ...