رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

احساس می‌کنم از پیمانه‌ی جوانی‌ام مقدار ناچیزی باقی مانده! حس می‌کنم فرصت کمی دارم تا از ته مانده‌ی جوانی‌ام استفاده کنم. دلم می‌خواهد بدوم و بجویم و بیاموزم و سفر کنم. دلم می‌خواهد گیسو به باد بسپارم و کودکانه شیطنت کنم و سرخوشانه از کوه و کمر بالا بروم و دیوانه‌‌وار آواز بخوانم و تمام خوشی‌های عمیق جهان را تجربه کنم. دلم می‌خواهد تا زمان دارم، دوست بدارم و دوست داشته شوم و در آغوش بگیرم و در آغوش گرفته شوم و محبوب کسی باشم و شعر بخوانم و شیرین زبانی کنم . حس می‌کنم اندوه این روزگار آنقدر سنگین است که خیلی زود پیر خواهم شد و چشم‌های جوان و شورانگیزم بی آنکه توسط کسی، عاشقانه بوسیده شوند، در ورطه‌ی پیری خواهند غلطید و من به قدر کفایت و نیاز، جوانی نخواهم‌کرد.
بیزارم از قانون جاذبه‌ی زمین و جاذبه‌ی زمان و گذار سال‌ها.
همه‌مان همان کودکان دوست‌داشتنی و شاداب گذشته می‌ماندیم به کجای جهان بر می‌خورد؟ لعنت به تمام قوانین فیزیک و هرآنچه رنج ناگزیر که بی‌رحمانه می‌تازد و هرآنکه سخت‌کوش‌تر و آگاه‌تر است را سخت‌تر و سریع‌تر در خویش می‌بلعد...

ارسال شده در
39 دقیقه قبل، ɑɍɛẕőǚ گفته است:

احساس می‌کنم از پیمانه‌ی جوانی‌ام مقدار ناچیزی باقی مانده! حس می‌کنم فرصت کمی دارم تا از ته مانده‌ی جوانی‌ام استفاده کنم. دلم می‌خواهد بدوم و بجویم و بیاموزم و سفر کنم. دلم می‌خواهد گیسو به باد بسپارم و کودکانه شیطنت کنم و سرخوشانه از کوه و کمر بالا بروم و دیوانه‌‌وار آواز بخوانم و تمام خوشی‌های عمیق جهان را تجربه کنم. دلم می‌خواهد تا زمان دارم، دوست بدارم و دوست داشته شوم و در آغوش بگیرم و در آغوش گرفته شوم و محبوب کسی باشم و شعر بخوانم و شیرین زبانی کنم . حس می‌کنم اندوه این روزگار آنقدر سنگین است که خیلی زود پیر خواهم شد و چشم‌های جوان و شورانگیزم بی آنکه توسط کسی، عاشقانه بوسیده شوند، در ورطه‌ی پیری خواهند غلطید و من به قدر کفایت و نیاز، جوانی نخواهم‌کرد.
بیزارم از قانون جاذبه‌ی زمین و جاذبه‌ی زمان و گذار سال‌ها.
همه‌مان همان کودکان دوست‌داشتنی و شاداب گذشته می‌ماندیم به کجای جهان بر می‌خورد؟ لعنت به تمام قوانین فیزیک و هرآنچه رنج ناگزیر که بی‌رحمانه می‌تازد و هرآنکه سخت‌کوش‌تر و آگاه‌تر است را سخت‌تر و سریع‌تر در خویش می‌بلعد...

لایک جانم🤗🪷

ارسال شده در
1 دقیقه قبل، ɑɍɛẕőǚ گفته است:

احساس می‌کنم از پیمانه‌ی جوانی‌ام مقدار ناچیزی باقی مانده! حس می‌کنم فرصت کمی دارم تا از ته مانده‌ی جوانی‌ام استفاده کنم. دلم می‌خواهد بدوم و بجویم و بیاموزم و سفر کنم. دلم می‌خواهد گیسو به باد بسپارم و کودکانه شیطنت کنم و سرخوشانه از کوه و کمر بالا بروم و دیوانه‌‌وار آواز بخوانم و تمام خوشی‌های عمیق جهان را تجربه کنم. دلم می‌خواهد تا زمان دارم، دوست بدارم و دوست داشته شوم و در آغوش بگیرم و در آغوش گرفته شوم و محبوب کسی باشم و شعر بخوانم و شیرین زبانی کنم . حس می‌کنم اندوه این روزگار آنقدر سنگین است که خیلی زود پیر خواهم شد و چشم‌های جوان و شورانگیزم بی آنکه توسط کسی، عاشقانه بوسیده شوند، در ورطه‌ی پیری خواهند غلطید و من به قدر کفایت و نیاز، جوانی نخواهم‌کرد.
بیزارم از قانون جاذبه‌ی زمین و جاذبه‌ی زمان و گذار سال‌ها.
همه‌مان همان کودکان دوست‌داشتنی و شاداب گذشته می‌ماندیم به کجای جهان بر می‌خورد؟ لعنت به تمام قوانین فیزیک و هرآنچه رنج ناگزیر که بی‌رحمانه می‌تازد و هرآنکه سخت‌کوش‌تر و آگاه‌تر است را سخت‌تر و سریع‌تر در خویش می‌بلعد...

سلام

تو هر سنی بودی کودکی کن 

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...