ШHłTΞ ШФŁŦ ارسال شده در 8 آبان، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، 2022 يك شب نشد كه بي يك شب نشد كه بي سر خر زندگي كنيم پدری با دو فرزند کوچکش مشغول قدم زدن در پیاده رو بود. پسر بزرگ تر پرسید: پدر جان ما چرا اتومبیل نداریم؟ پدر گفت : پدربزرگ شما كه پدر زنم مي شود، مرد ثروتمند پیري است ، اگر او فوت کند، ثروتش به مادر زن من خواهد رسید، پس از آن که مادر زنم هم مرد، ثروت او به ما رسیده و من خواهم توانست که یک ماشین برای خودمان بخرم. پسر کوچک ، پس از شنیدن حرف پدر گفت: پدر جان، من پهلوی شما خواهم نشست. پسر بزرگ تر با ناراحتی جواب داد : تو باید عقب بنشینی، جای من در جلو می باشد. دو برادر ناگهان شروع به دعوا و کتک زدن همدیگر کردند. پدر که خیلی عصبانی شده بود، گفت: بیایید پایین ،بچه های بی تربیت. تقصیر من است که شما را سوار ماشین کرده ام. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .