رفتن به مطلب

دختر اسمان


Gsky

ارسال های توصیه شده

هیچوقت حسرتِ زندگی آدمایی که

از درونشون خبر نداری نخور ؛

هر قلبی دردی دارد

فقط نحوه‌ی ابرازِ آن فرق دارد ؛!

بعضی‌ها آن را در چشمانشان پنهان میکنند

و بعضی‌ها در لبخندشان!

خنده را معنی به سرمستی مکن

آنکه میخندد غمش بی‌انتهاست...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من از این آدمام که اگه بخوام بهت اهمیت بدم واقعا همه ی خودم رو برات میذارم. جوری که وقتی هیچ کس نیست، من هستم، وقتی همه هستن، من بیشتر هستم، وقتی همه اشکت و در میارن، من اشکات و پاک میکنم، وقتی غصه داری، منم باهات غصه میخورم، اولویتم میشی، بهت نشون میدم که کنارتم تو هر شرایطی، ولی وقتي قدرم رو ندونی، برام بی اهمیت میشی، کم رنگ میشی، تاجایی که دیگه اولویتم نیستی، دیگه بهت اهمیت نمیدم، نه میام حالت و بپرسم، نه میام اشکات و پاک کنم، نه میام بخندونمت، نه میام ناراحتت کنم، نه باهات غصه میخورم، نه میام باهات دعوا کنم، نه میام برای جلب کردن توجهت کاری کنم، نه میام آرومت کنم، نه میام حرصت و در بیارم، نمیام، دیگه نمیام...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یادمه یه روز از یه نفر خیلی خوشم میومد ؛

هر روز ویساشو گوش میکردم و عکساشو 

نگاه میکردم و به خودم غبطه میخوردم!

یه روز با خودم دعوا کردم که چرا بهش نمیگم!

از یه طرف می ترسیدم نه بشنوم؛ 

از یه طرف می ترسیدم دیر بشه!

چند روز گذشت و من نتونستم خودمو قانع کنم!

این چند روز ادامه پیدا کرد و در نهایت 

یکی دیگه زودتر از من گفت و تموم شد!

اونجا با خودم قول دادم که هیچوقت دیگه

اونقدر ترسو و کصخل نشم که نگم!

فهمیدم که حتی اگه نه می‌شنیدم هم مهم نبود!

چون تقصیر من نبود؛ تقصیر هیچکس نبود!

ولی اگه بله می‌شنیدم چقدر خوب می‌شد!

آره ؛ دیگه ترسیدن رو گذاشتم کنار! 

اوضاع خیلی بهتر شد!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یه وقتایی تو زندگی هست که خسته می‌شی. داری می‌دویی و می‌دویی و می‌دویی با تمام سرعتت! اما یهو کم میاری. یهو خسته می‌شی. یهو می‌بُری!

وسط راه، وسط دویدن، وسط فرار کردن، کم میاری. وایمیستی. دست می‌کشی از فرار کردن.

با خودت می‌گی خب که چی؟!

می‌ایستی و بس می‌کنی فرار کردن از حقیقت‌و! می‌ایستی و می‌ذاری حقیقت دستت‌و بگیره و ببره با خودش. ترجیح می‌دی وایسی و باهاش روبرو شی و فقط بذاری همه چی تموم شه...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ

ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭ ﺯﺩﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﺸﻦ ...

ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻦ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﯽ

ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﯾﻪ ﻓﺼﻠﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺷﺪﻥ ...

ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﻣﯿﺸﻦ ...

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﺍﺑﺮﯼ ﺷﺪ ﻭ ﮔﺮﻓﺖ

ﺩﻝ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ...

ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺳﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﯼ ...

ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻧﺸﻮﻥ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﺕ ﭘﺮﺭﻧﮕﻪ

ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ

ﺗﻤﺎﻡ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ

ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﻦ ...

ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ...!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دلم میخواد باهم بریم یه جایی که هیچ کس نباشه، انقد بزنمت تا خون بالا بیاری، موقعی که دیگه نتونستی روی پات بایستی، هلت بدم تا بیوفتی زمین و با ماشین از روت رد بشم، دقیقا موقعی که داشتی نفسای آخرتو میکشیدی و التماسم میکردی که کارتو تموم کنم یک لبخند بزنم و همونجا ولت کنم و چند روز بعد دقیقاً موقعی که نا امید شدی بیام پیشت تا دوباره امیدوار شی، وقتی امیدو توی چشمات دیدم نفت و بریزم روت و درجا بسوزونمت و پودرتو بریزم توی فاضلاب تا بفهمی رها کردن یک آدم، بعدش برگشتن و امید دادن بهش و دوباره رهاش کردن یعنی چی.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 10 ماه بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...