رفتن به مطلب

بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم


Black_wolf

ارسال های توصیه شده

بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه‌اش ...
اما حرفش هیچ وقت از یادم نمی‌رود، می‌گفت :
زندگی مثل یک کلاف کامواست !
از دستت که در برود می‌شود کلاف سردرگم، گره می‌خورد، می‌پیچد به هم، گره‌گره می‌شود ...!
بعد باید صبوری کنی،
گره را به وقتش با حوصله وا کنی، زیاد که کلنجار بروی،
گره بزرگ‌تر می‌شود،
کورتر می‌شود،
یک جایی دیگر کاری نمی‌شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید، یک گره ظریفِ کوچک زد !
بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد،
محو کرد،
یک جوری که معلوم نشود، یادت باشد گره‌های توی کلاف همان دلخوری‌های کوچک و بزرگند، همان کینه‌های چند ساله،
باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید ...
زندگی به بندی بند است به نام "حرمت " ؛
که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است ...!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...