Topaz ارسال شده در 8 اردیبهشت، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اردیبهشت، 2023 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
دل آرام ارسال شده در 29 مرداد، 2023 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مرداد، 2023 در ۱۴۰۱/۱۱/۱۹ در 22:29، Topaz گفته است: 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 15 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین در ۱۴۰۱/۱۱/۱۹ در 22:29، Topaz گفته است: ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند از سیم به سر، یکی کلهخود ز آهن به میان یکی کمربند تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر چهر دلبند تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیو مانند با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند بنواخت زخشم برفلک مشت آن مشت تویی تو، ای دماوند تو مشت درشت روزگاری از گردش قرنها پس افکند ای مشت زمین بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند نینی تو نه مشت روزگاری ای کوه نیم ز گفته خرسند تو قلب فسردهٔ زمینی از درد ورم نموده یک چند تا درد و ورم فرو نشیند کافور بر آن ضماد کردند شو منفجر ای دل زمانه وان آتش خود نهفته مپسند خامش منشین سخن همی گوی افسرده مباش خوش همی خند پنهان مکن آتش درون را زین سوختهجان شنو یکی پند گر آتش دل نهفته داری سوزد جانت به جانت سوگند بر ژرف دهانت سخت بندی بر بسته سپهر زال پر فند من بند دهانت برگشایم ور بگشایند بندم از بند ازآتش دل برون فرستم برقی که بسوزد آن دهان بند من این کنم و بود که آید نزدیک تو این عمل خوشایند آزاد شوی و بر خروشی مانندهٔ دیو جسته از بند هرّای تو افکند زلازل از نیشابور تا نهاوند وز برق تنورهات بتابد ز البرز اشعه تا به الوند ای مادر سر سپید بشنو این پند سیاه بخت فرزند برکش ز سر این سپید معجر بنشین به یکی کبود اورند بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند ترکیبی ساز بی مماثل معجونی ساز بیهمانند از نار و سعیر و گاز و گوگرد از دود و حمیم و صخره و گند از آتش آه خلق مظلوم و از شعلهٔ کیفر خداوند ابری بفرست بر سر ری بارانش زهول و بیم و آفند بشکن در دوزخ و برون ریز بادافره کفر کافری چند زانگونه که بر مدینهٔ عاد صرصر شرر عدم پراکند چونان که بشارسان «پمپی» ولکان اجل معلق افکند بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند برکن ز بن این بنا که باید از ریشه بنای ظلم برکند زین بیخردان سفله بستان داد دل مردم خردمند 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 16 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین هم اکنون، maynotknow گفته است: ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند از سیم به سر، یکی کلهخود ز آهن به میان یکی کمربند تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر چهر دلبند تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیو مانند با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند بنواخت زخشم برفلک مشت آن مشت تویی تو، ای دماوند تو مشت درشت روزگاری از گردش قرنها پس افکند ای مشت زمین بر آسمان شو بر ری بنواز ضربتی چند نینی تو نه مشت روزگاری ای کوه نیم ز گفته خرسند تو قلب فسردهٔ زمینی از درد ورم نموده یک چند تا درد و ورم فرو نشیند کافور بر آن ضماد کردند شو منفجر ای دل زمانه وان آتش خود نهفته مپسند خامش منشین سخن همی گوی افسرده مباش خوش همی خند پنهان مکن آتش درون را زین سوختهجان شنو یکی پند گر آتش دل نهفته داری سوزد جانت به جانت سوگند بر ژرف دهانت سخت بندی بر بسته سپهر زال پر فند من بند دهانت برگشایم ور بگشایند بندم از بند ازآتش دل برون فرستم برقی که بسوزد آن دهان بند من این کنم و بود که آید نزدیک تو این عمل خوشایند آزاد شوی و بر خروشی مانندهٔ دیو جسته از بند هرّای تو افکند زلازل از نیشابور تا نهاوند وز برق تنورهات بتابد ز البرز اشعه تا به الوند ای مادر سر سپید بشنو این پند سیاه بخت فرزند برکش ز سر این سپید معجر بنشین به یکی کبود اورند بگرای چو اژدهای گرزه بخروش چو شرزه شیر ارغند ترکیبی ساز بی مماثل معجونی ساز بیهمانند از نار و سعیر و گاز و گوگرد از دود و حمیم و صخره و گند از آتش آه خلق مظلوم و از شعلهٔ کیفر خداوند ابری بفرست بر سر ری بارانش زهول و بیم و آفند بشکن در دوزخ و برون ریز بادافره کفر کافری چند زانگونه که بر مدینهٔ عاد صرصر شرر عدم پراکند چونان که بشارسان «پمپی» ولکان اجل معلق افکند بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند برکن ز بن این بنا که باید از ریشه بنای ظلم برکند زین بیخردان سفله بستان داد دل مردم خردمند یاد دبیرستان افتادم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 16 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین 14 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: یاد دبیرستان افتادم خیلی زیباست هم دماوند هم شعر ملک الشعرای.. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 16 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین هم اکنون، maynotknow گفته است: خیلی زیباست هم دماوند هم شعر ملک الشعرای.. دماوند از دور فقط دیدم مسیر ما نیست تهران،ملک الشعرا بهار چند وقت پیش ی کتابش خوندم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حواصیل ارسال شده در 16 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین 3 دقیقه قبل، حسین138 گفته است: دماوند از دور فقط دیدم مسیر ما نیست تهران،ملک الشعرا بهار چند وقت پیش ی کتابش خوندم دنیا گشتن بهتر از دنیا خوردن ... کاش میشد همه عمر به سفر میگذشت.. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
حسین138 ارسال شده در 16 فروردین اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین هم اکنون، maynotknow گفته است: دنیا گشتن بهتر از دنیا خوردن ... کاش میشد همه عمر به سفر میگذشت.. والا منم دلم خیلی مسافرت میخواد،اخرین بار هم شهادت امام رضا رفتیم سفر خانوادگی،من هر روز تا مسافت 300 تا450میرم ولی کاریه همش سیاهی آسفالت نسیبم میشه نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .