رفتن به مطلب

بریم سراغ قیصر امینپور عزییییز...


بمب انرژی

ارسال های توصیه شده

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
ازهرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانی‌ مان گذشت
گاهی چه زود فرصت مان دیر می شود
کاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

2 ساعت قبل، بمب انرژی گفته است:

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
ازهرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانی‌ مان گذشت
گاهی چه زود فرصت مان دیر می شود
کاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

#ناسازگار
‌‌
سرانجام بشر را، این زمان،
  اندیشناکم، سخت
  بیش از پیش.
که می لرزم به خود
  از وحشتِ این یاد.
نه می بیند،
  نه می خواند،
  نه می اندیشد،
این ناسازگار ، ای داد!

نه آگاهش توانی کرد، با زاری
نه بیدارش توانی کرد، با فریاد!

نمی داند،
بر این جمعیتِ انبوه و این پیکار  روز افزون
  که ره گم می کند در خون،
ازین پس، ماتمِ نان می کند بیداد!

نمی داند،
زمینی را که با خون آبیاری می کند،
  گندم نخواهد داد!

#فریدون_مشیری
از دفتر: #آواز_آن_پرنده_غمگین

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

۱ ساعت قبل، ReLIFE گفته است:

#ناسازگار
‌‌
سرانجام بشر را، این زمان،
  اندیشناکم، سخت
  بیش از پیش.
که می لرزم به خود
  از وحشتِ این یاد.
نه می بیند،
  نه می خواند،
  نه می اندیشد،
این ناسازگار ، ای داد!

نه آگاهش توانی کرد، با زاری
نه بیدارش توانی کرد، با فریاد!

نمی داند،
بر این جمعیتِ انبوه و این پیکار  روز افزون
  که ره گم می کند در خون،
ازین پس، ماتمِ نان می کند بیداد!

نمی داند،
زمینی را که با خون آبیاری می کند،
  گندم نخواهد داد!

#فریدون_مشیری
از دفتر: #آواز_آن_پرنده_غمگین

نشنیده بودمش ولی لایک داشت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...