Black_wolf ارسال شده در 31 مهر، 2022 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مهر، 2022 وقتی میگم حالم بده ازم نپرس کجات درد میکنه، وقتی میگم خستهم ازم نپرس مگه چی کار کردی، وقتی میگم ناراحتم ازم نپرس چی اعصابمو به هم ریخته، من از الکی امید دادن به کسی که ناامیدی وجودشو بلعیده، از پوشوندن تلخی حقیقت با یه مشت دروغ شیرین، از حرف زدن درمورد یه پایان قشنگ و رویایی برای قصهگویی که از داستان زندگیش جز اشک و حسرت هیچی برای گفتن نداشته خستم. از تلاش کردن برای گذروندن این روزای سیاه، از جنگیدن برای هیچ و پوچ، از درجا زدن و به ظاهر کم نیاوردن خستم. از خودم ناراحتم چون میدونم دارم امید واهی میدم، میدونم معجزهای درکار نیست، میدونم قرار نیست اوضاع از چیزی که هست بهتر بشه ولی به جز امیدوار کردن آدما نسبت به یه معجزه قشنگ و رنگی وسط روزای ناامید کنندهی خاکستری زندگیشون کاری ازم برنمیاد. اگر بخوام روراست باشم باید بگم این روزا حالم بده چون از خودم بیزارم، چون احساس میکنم یه موجود بی مصرفم که بلد نیست حال خانوادشو خوب کنه، از پس خندوندن دوستاش برنمیاد و نمیتونه دستای همسن و سالاش که تو باتلاق مشکلات دست و پا میزنن رو بگیره و از این وضعیت نجاتشون بده. این روزا از خودم، از شرایط، از اتفاقاتی که میفته راضی نیستم ولی راهکاری هم برای تغییر این وضع سراغ ندارم، پس مثل همیشه پشت پنجره منتظر طلوع آفتاب امید میمونم و صداهای تو سرمو با دود بهمن خفه میکنم. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .